اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۳۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

مردم!

ما در روزگارى به سر مى‌بریم ستیزنده و ستمکار، و زمانه‌اى سپاس ندار که نیکوکار در آن بدکردار به شمار آید و جفاپیشه در آن سرکشى افزاید.

از آنچه دانستیم سود نمى‌بریم وآنچه را نمى‌دانیم، نمى پرسیم و از بلایى تا بر سرمان نیامده نمى‌ترسیم.

مردم چهار دسته اند:

آن که در پى فساد نرود چون خوار و بى مقدار است و بى‌آلت کارزار، و از مال و منال نابرخوردار.

و آن که شمشیر برکشد و همه جا را در فتنه و شر کشد. سوار و پیاده‌اش را فرا خواند و خود را آماده فساد گرداند. دینش تباه، آلوده گناه، چشم او به دنبال نواله‌اى است یا به دست آوردن گله‌اى، یا آن که خواهد بر عرشه منبر نشیند و خود خطیب و واعظ مردمان بیند. چه بد سودایى است که دنیا را بهاى خود انگارى و پاداشى را که نزد خدا دارى به حساب نیارى.

و آن که با کارى که آخرت راست، دنیا را جوید و بدان چه در دنیا کند راه آخرت را نپوید. تن آسان و آسوده خیال، آرام گام بردارد و دامن به کمر در آرد.ربا زیور دروغین خویش را امین مردم شناساند، و پرده پوشى خدا را وسیله معصیت گرداند.

و آن که خردى همت و نداشتن وسیلت او را از طلب حکومت بنشاند تا بدان چه در دست دارد بسنده کند، خود را به زیور قناعت بیاراید و در لباس تارک دنیا در آید. حالى که شب یا روزى نبوده است که با زهد بپاید. 

 

اما مردمانى دیگرند که یاد قیامت دیده‌شان را فرو خوابانیده و بیم رستاخیز سرشکشان را روان گردانیده، یا از مردم گریزانند و یا مقهور و ترسان، یا خاموش و دهان بسته، یا از روى اخلاص به دعا نشسته، یا گریان و دلشکسته از پرهیز، در گمنامى خزیده و خوارى و مذلت را به جان خریده.

گویى به دریایى شور غوطه ورند. دهانهاشان بسته و دلهاشان خسته، از پند بى حاصل به ستوهند و از چیرگى جاهلان ذلیل، پیاپى کشته مى شوند و از آنان نمانده است جز قلیل.

پس، دنیا را خرد مقدارتر از پر کاه و خشکیده گیاه بینید، و از پیشینیان خود پند گیرید، پیش از آن که پسینیان از شما عبرت گیرند.

دنیاى نکوهیده را برانید، چه او کسانى را از خود رانده است که بیش از شما شیفته آن بوده اند. 

 

 

حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام- نهج‌البلاغه- خطبه 32

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

دوباره توی اون موقعیتی هستم که همه حرف‌هایی که قرار بود بنویسمشون و مطلبشون کنم، تو ذهنم نمیاد.

نیوک لیدری‌هام این شکلی شدن. امروز داشتم به این فکر می‌‌کردم کلا غیر نیوک لیدری هم این شکلی شدم.

بعد یه سر بعد از مدت‌ 120 روزه رفتم پلاس یه خورده مطلب خوندم. به نسبت فیسبوک {علتش رو واقعا نمیدونم} جو علمی بالاتری داره و بارها مطالب بسیار خوبی توش دیدم، اما به این توجهم جلب شد که چرا یه عده مزخرفات باید نوشته بشه.

اینکه من بدونم الان کی داره چی می‌خوره؟ توی اتاقش کی اومده؟ رمز وای فایش رو چند نفر خواستن توی فامیل؟ از چه رنگی خوشش میاد و خیلی چیزهای دیگه واقعا به چه دردی می‌خوره؟
من انقدر گیر می‌دم، یا واقعا شما هم از این جور نوشته‌ها حالتی که بهش می‌گن «تهوع» بهتون دست میده؟

مطلبی به ذهنم نمی‌رسه که بخوام توی نیوک لیدر بنویسم. یعنی به ذهنم می‌رسه، اما نمیاد که بنویسم.

 

دیشب داشتم به مطلب آخر سال فکر می‌کردم. 

آخرین مطلب سال قبل که یه مطالب طولانی بود اومد توی ذهنم و اینکه چقدر زود گذشت. 

از سال قبل و لحظه دم عید بدترین خاطره زندگیم رو به یاد میارم و برای همین نسبت به تحویل سال حس خوبی ندارم. البته از اون دست آدم‌هایی هستم که سعی می‌کنم بعضی چیزها از یادم بره، چون زندگی محل گذار است و گذر و اون چیزی که می‌مونه یاد آدم‌هاست.

 

برگردیم به ادامه نوشته قبل.

اگه یه نفر بپرسه: خب حالا این چیزا رو ننویسن، حرفاشونو کجا بزنن؟ غیر از اینکه میشه گفت خب نزنن، این سوال برای خودم پیش میاد که خب چرا نزنن؟ اصلا ادم گاهی دوست دارم هر چیزی توی ذهنش میاد {هر چیز قابل نوشتن} رو بنویسه و خودش رو خالی کنه. 

چرا ننویسه؟ بعد در جواب اون ادم فکر می‌کنم باید بگم خب توی پلاس ننویسه و توی وبلاگش بنویسه

بعد ممکنه اون ادم سوال کنه که فرق وبلاگ و پلاس چیه که اونجا باید ننویسه و اینجا بنویسه.

بعد با این سوال من سکوت می‌کنم و جوابی نمی‌دم.

راستش نمی‌تونم دلیل قانع کننده‌ای بیارم. شاید عادت کردم به اینکه مزخرفات ذهن آدم‌ها {به نوشته‌هایی شبیه این نوشته رو میگم مزخرفات ذهن} بخونم. خوندنش اذیتم نمی‌کنه و گاهی برام جالبه. ولی اینکه بدونم فلانی قهوه دوست داره یا نسکافه؟ یه ست کامل خودکار رنگی رنگی داره یا نه؟ و از این دست چیزهای مسخره نه برام جالبه و نه غیر قابل تحمل.

 

 

برگردیم به ادامه نوشته قبل

آخرین مطلب سال

دارم به آخرین مطلب سال فکر می‌کنم

اگر یه مسابقه برگزار می‌شد که می‌گفتن به بهترین و خلاقانه‌ترین آخرین پست وبلاگ سال 93 جایزه می‌دیم چی کار می‌کردید؟

تا حالا بهش فکر کردید؟

یا اصلا تا حالا فکر کردید اگر بخواید یه پست به اسم «اخرین پست سال» بزنید، چی می‌زنید؟

 

 

برگردیم به ادامه نوشته قبل

از ننوشتن، عدم توانایی برای نوشتن، حرف داشتن و ناتوانی متنفرم و عمدتا یه حس بد و بار روانی منفی برام داره

اما از اون بدتر وقتیه که جایی برای نوشتن باشه و مزخرفات به درد نخور بنویسی.

با این حساب یا باید دعا کنم بتونم بنویسم و خدا بهم توفیقش رو بده

یا حداقل ننویسم.

 

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

انا اوصیکم شما رو به دیدن این سریال {البته اوصیکم دو سه نفر خاص رو، بقیه نبینید چون صحنه‌های خشن زیاد داره}

اونایی هم که دوست دارن سریال ببینن، اما کارشون درسته و تقوا پیشه می‌کنن و به خاطر صحنه‌های نامناسب قید دیدن سریال رو زدن، از سایت سانسور میتونن سریال و فیلم‌های روز دنیا رو سانسور شده ببینم.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

برای اولین بار می‌بینم لپتاپم توی رندر کردن کم آورده.

یه فایل افتر افکتی درست کردم که پر از لایه و سکانس و کامپوزیشن هست. شاید بیشتر از 30 تا کامپوزیشن داره. زدم رندر کنه، زده 1 ساعت و نیم. فایلم حدود 2 دقیقه است.

سیستم داغ شده و الان می‌فهمم که....

 

 

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

و اسئلک الامان یوم یعض الظالم علی یدیه، یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا

بارالها امانم ده!
در آن روزی که که ظالم هر دو دست خود را بگزد و گوید ای کاش به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله راهی گرفته بودم...

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

آدم‌های خوبی را سراغ داریم که بین ما نیستند. حسرت نبودشان را می‌خوریم. 

شاید عادت کردیم به اینکه همیشه بگذاریم یک نفر از دنیا برود، بعد حسرت بودنش را بخوریم. تازه اگر این حسرت خوردن واقعی باشد...

آقای بهجت، آقا مجتبی تهرانی، حاج آقا مجتهدی، آقای مهدوی کنی و خیلی‌های دیگر که این سال‌ها رفتند، جای «اخلاق» را بین‌مان خالی‌تر کردند. شاید خود همین خالی‌تر شدن، حکایت خوبی نباشد...

 

قرار گذاشتم تا وقتی زنده هستند {که ان شاءالله سال‌ها زنده باشند} برایشان یک پست بزنم و از ایشان بنویسم.

اسمشان را می‌شود استاد اخلاق گذاشت. می‌شود عالم عامل گذاشت و می‌شود آیت‌الله به روز و روشن گذاشت. من اگر بخواهم «روشن‌فکر» را معنا کنم، روشنفکری را در ایشان می‌جویم نه روشنفکرنماهای غرب زده که حتی عمدتا به آیت‌الله بودن هم رسیده اند.

این «آدم»، این «آقا» و این «روحانی» بی‌نظیر دوست داشتنی است.

خدا طول عمر بدهد به ایشان

 

آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی...

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

این‌ چند کلمه را حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خودشان گفته اند. شاید بشود گفت روضه‌ای است که خودشان در وصف خودشان برای ما خواندند.

من جرات ترجمه ندارم. خودتان سرچ کنید ترجمه‌اش را بخوانید...

 

و رکل الباب برجله فرده علی و انا حامل

و النار تسعر و تسفع وجهی

فیضرب بیده حتی انتثر قرطی من اذنی

 

 

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

این روزها علی چه غریب شده.
علی که می‌گویی همه در خیالشان پیرمردی تصور می‌کنند که محاسنش سفید گشته و قدش خم شده.
این روزها مولا 26 ساله است.
درست می‌بینند آن‌ها که علی را محاسن سفید و خم‌گشته می‌بینند...
همین روزها بود. هر روز می‌امد خانه. سیاهی دل مردم سفیدی دلش را می‌آزرد.
یک گوشه می‌نشست، به زمین می‌نگریست. شرم داشت به چشمان زهرایش نگاه کند. نگاهش به زمین، کلامی به زبان نمی‌آورد.
اگر برون از خانه سخن می‌گفت، از اسلام ظاهرنمای خلیفه همین تار و پود هم نمی‌ماند. به خانه هم غم هجرت پیغمبر برای زهرا و اهلش کافی بود.



هر روز می‌آمد خانه. گوشه‌ای زانو بغل می‌کرد.
همین روزها بود.
آمدی کنارش، به او نگریستی. دلت نمی‌امد اینچنین کلامی به زبان آوری اما این‌چنین دیدنش هم دردی در دلت داشت که هر لحظه بیشتر می‌شد.
از پیش خلیفه اول بازگشتی و صدا زدی یا ابن أبی طالب اشتملت شیمة الجنین ، وقعدت حجرة الظنین فنقضت قادمة الأجدل ، فخانک ریش الأعزل
اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شکم مادر زانو بغل گرفته‌ای، و در خانه اتهام به زمین نشسته‌‏اى، شاه‏پرهاى شاهین را شکسته، و حال آنکه پرهاى کوچک هم در پرواز به تو خیانت خواهد کرد.

این‌ها را که می‌گفتی در دلت پر از غم بود. می‌دانستی علی چقدر مظلوم است. همچون باریتعالی که به رسول عتابه‌ای کرد، ادامه دادی:
در حالى به سوى مسجد رفتم که بغض گلویم را گرفته و درد دل خود را پوشانده بودم، و در حالتى به منزل بازگشتم که خفیف و خوار شده بودم. ا
ز روزى که تندى شمشیرت را به درون اندر، غلاف کردی، خود را به‌سان ذلیلان نمایان کرده‌ای.
روزى گرگ ها را مى‌دریدى و امروز خاک را فرش خود قرار داده‌اى و گوشه اى نشسته‌ا‌ی و جلوى هیچ گوینده‌اى را نمى‌گیرى!

با بغض گفتی اى کاش قبل از این کار و قبل از اینکه این چنین خوار شوم مرده بودم.
خودت هم تاب اینگونه سخن گفتن با علی را نداشتی. با علی که تمام این روزها بدون عزیزم و اقایم و مولایم خطابش نمی‌کردی. برای همین ادامه دادی کلامت را و گفتی: از اینکه اینگونه سخن مى‏‌گویم خداوندا عذر مى‌‏خواهم، و یارى و کمک از جانب توست. وَیْلاىَ فی کُلِّ شارِقٍ، وَیْلاىَ فی کُلِّ غارِبٍ
از این پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنیا رفت، و بازویم سست شد...

این را که گفتی دیگر علی تاب نیاورد.
او هم مثل خودت بود. عاشق. آری اگر حقیقت «عشق» بخواهد در زمین تجلی کند، فقط بین علی و زهراست که محقق می‌شود.
علی هم نمی‌توانست جان دلش را و فاطمه‌اش را اینگونه ببیند.
تا به اینجا رسیدی که گفتی وای بر من، نگاهت کرد...
شاید ارام اشک هم می‌ریخت. لب به سخن گشود که:
شایسته تو نیست که واى بر من بگوئى، بلکه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزیده خدا و اى باقیمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دینم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى‌‏کنم، اگر تو براى گذران روزیت ناراحتى، بدانکه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و کفیل تو امین است، و آنچه برایت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر کن.
کلامش چون همیشه جویباری از محبت و مهر بود که بر دلت می‌نشت، گفتی خدا مرا کافى است، و دیگر سکوت کردی.




پی‌نوشت: کلام مادر عالم از غم و اندوه نبود، وسعت مظلومیت مولا را بیان می‌کرد...
از نوشته‌هایم در «مسیح می‌گرید»

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

بین کوچه یک لحظه دست او از من رها نشد

یک لحظه حتی از سرش چادر جدا نشد

آه ای هیزم آتش کجا و آفتاب

آتش مانده در حیرت از بانوی آب

آمد اینک ماه علی چه با حجاب

خوشا به من که فاطمه پناه و یاور من است

زمانه با دلش چه کرد که او به فکر رفتن است

 

باید هر زن باشد چو فاطمه، حاشا جز این شود

زن می‌تواند با عفاف، مرد آفرین شود

دارد هر کس از مادرش یک یادگار

از زهرا ماند چادر نمازی وصله‌دار

آن چادر که برد از دل زینب قرار

به غیرت علی قسم که فخر زن حجاب اوست

به جای دیده‌های شوم، نظاره‌ی خدا به اوست

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

اونقدری که ابوالحسن داودی بی‌حیا است توی ساخت یک فیلم، فکر نمی‌کنم هیچ کارگردان هالیوودی بی‌حیا بوده باشه.

فاجعه است

واقعا به معنای واقعی کلمه سرخ شدم و حس کردم بقیه هم سرخ شدن

از خجالت

  • ماشیح