اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

قرار بود صبح نهایتا 7 پاشم، ولی از اونجایی که شب‌ها داستان داریم واسه خوابیدن، 8 و 45 دقیقه از خواب پا شدم.

صبحونه خوردم، لباس پوشیدم، رفتم سمت دفتر. رسیدم اونجا دیدم طبق روال هفته قبل هارد نیومده، زنگ زدم به یکی از بچه‌های آرشیو که اسمش مهدی هست و گفتم هارد چی شد؟

گفت باید یه هارد خالی بفرستی. گفتم دو تا هارد فرستادم بالا پنجشنبه. بهت گفتم که. گفت هنوز نرسیده. از مهدی دیگری که توی دفتر هست پرسیدم، گفت فرستادم. 

بهش زنگ زدم، گفتم می‌گه فرستادم. گفت اوکی حالا وای میسم بیاد. 

رفتم یکی از کتاب‌ها رو بردارم بخونم که دیدم یکی از بچه‌ها از باغشون آلبالو آورده. یه خورده برداشتم، یه چایی ریختم، یه کتاب برداشتم و آوردم توی اتاقم.

شروع کردم خوندن که هادی هم رسید. 

60 صفحه خوندنم، نزدیک اذان بود.

رفتم پایین واسه نماز. رفتیم ناهار بخوریم، چون جا نبود برگشتیم بالا و بعد نیم ساعت دوباره رفتیم.

ناهار خوردیم. اومدیم بالا، هادی کلاس داشت باید می‌رفت. من هم ادامه کتاب رو خوندم. 40 صفحه دیگه هم خوندم.

حدود ساعت 4 بود که اومدم بیرون.

رسیدم میدون آزادی داشتم می‌گفتم .... که سوار تاکسی بشم، یکی از رفیقام، یعنی بهتره بگم بهترین دوست دوران دبیرستانمو دیدم. البته همدیگه رو می‌بینیم گاهی. آخرین بار حدودا دو ماه و نیم سه ماه قبل بود.

هرچی وایبر بهش پیام میدادم یا اس ام اس میدادم یا زنگ می‌زدم، جواب نمی‌داد. صحبت شد، متوجه شدم خطش رو عوض کرده، با خط جدید بهم زنگ زده بود، منم برنداشته بودم.

همینجوری که صحبت می‌کردیم گفت آره بهت زنگ زدم بیای عروسیم؟ (اخه عقد کرده بود). بعد هم گفت 10 روز قبل مادرش فوت کرده. 

دقیقا همون لحظه مجید بهم اس ام اس داد زنگ بزن میکاییل، باباش فوت کرده.

ضدحالی بودا.

 

امروز 93امین روزی هست که عمو توی بیمارستانه. توی کما.

دکترها گفتن مغزش به طور کامل تخریب شده. اگر به هوش بیاد که امکانش کمه، هیچ چیز متوجه نمیشه.

ما از اول توکل و امیدمون به اهل بیت بوده، و همچنان... هرچی خیره.

دلتنگش شدم، اما خب...

 

 تو این 5-6 روز داشتم به حرف اون کسی که بهم گفت چرا خاطرات آقای آبی رنگ رو مینویسی؟ ولش کن و ... فکر میکنم. 

گفتم شاید برای نفسم می‌‍نویسم (شاید هم باشه، ولی فکر نمی‌‌کنم)، شاید می‌خوام حال کسی رو بگیرم، شاید.... اما واقعا این چند روز حسابی فکر کردم. 

من باید این رو بنویسم. نه به خاطر حال‌گیری، یا بعضی چیزها که دو سه نفر ممکنه بدونن.

بخشی از حرف‌هایی که اون موقع می‌خواستم خیلی‌ها بدونن، موقعیت خوبی برای گفتنش نبود. یعنی هم حتما باید می‌دونستن، هم موقعیتش مناسب نبود. اما الان با جمع شدن اون موسسه، حداقل به صورت موقت یا دائم، موقعیت خوبی هست.

قرار نیست هر چیزی رو بنویسم، اما با چیزهایی که شنیدم، گفتنش رو لازم می‌دونم.

استخاره کردم، خوب اومد.

ان شاءالله که خیر باشه.

 

 

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حـسـیـن حسین حـسـیـن

وای وای وای

 

شهید تشنه لب 

وای وای وای

شهید تشنه لب

وای وای وای

 

روضه روز و شب 

های های های

روضه روز و شب 

های های های

 

حسین حـسـیـن حسین

وای

حسین حسین حسین 

وای

 

حــســیـــن حــســیـــن حــســیـــن 

وای وای وای

حــســیـــن حــســیـــن حــســیـــن 

هـــــای هــــــای هـــــــــــــــــــــای

حــســیـــن حــســیـــن حــســیـــن 

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

 

شـــهـــیــــد تــــشــــــنــــــه لــــــب

وای وای وای

شهید تشنه لب 

وای وای وای 

روضه روز و شب 

های های های

حسین حسین حسین وای

حسین حسین حسین وای

 

 

پ.ن: برای دل خودم...

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیشانی‌اش شکست، خون جاری شد.

زیر لب زمزمه کرد «به پروردگار خودم و شما پناه می‌برم که مرا سنگ‌باران می‌کنید»1

پیراهن عربی را زد بالا که خون پیشانی‌اش را پاک کند، یک‌هو «نور سپید و درخشانی بیرون آمد که از نشانه‌های نُه‌گانه خدا بود...»2

نشانه‌ی اول علی زین العابدین بود

نشانه‌ی دوم محمد بن علی

تا رسید به نشانه‌ی آخر

نشانه‌ی آخر را نگه داشت برای خودش

تا موعدش برسد...

 

پی نوشت: جای این نوشته‌، نوشته‌ی بلند دیگری بود با همان آیه که روسیاهی مانع بقایش شد و بی‌‍دلیل حذف شد.

اگر خیر بود، دوباره می‌نویسم‌اش...

 

1- سوره‌ی دخان

2- سوره‌ی نمل

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

یه اتفاقی افتاد، فعلا اون داستان رو ادامه نمیدم.

موقع نوشتن به این فکر کردم که دارم برای آگاهی می‌نویسم یا حال گیری؟

برای اینکه این حس فعلی از بین بره، نوشته‌ها رو مخفی کردم. برای همین نوشته‌های قبلی در دسترس نیست.

منتها ممکنه دوباره برگرده و ادامه بدم.

 

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

داعش از زینبیه دارد می‌آید سمت کربلا.

موصل را گرفته

سامرا در آستانه سقوط است

بمب‌گذارهایی هم در کربلا دستگیر شده اند.

قرار است همه بیایند کربلا، چه خوب می‌شود اگر در این میعادگاه باشیم...

 

اگر حیات در کربلاست و خون شهدای کربلا راه رسیدن به حیات، پس کاش وعده ما هم همان کربلا باشد.

جایی که خون ما ریخته شود، اما حرم حسین علیه السلام بماند.

این بار حواسمان به خیمه‌ها هست.

 

 

**اینجا جای تصویری است از بریدن سر سرباز عراقی که حذفش کردم**

 

 

دلم دوباره هوای نوشتن دارد...

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

لیست اون دوستانی که باید رتبه‌شون کمتر و اونایی که باید بیشتر میشد رو از من گرفته بود و من منتظر بودم که شروع کنه به انجام دادنش، ولی نمیدونم چرا انجامش نمیداد.

به خودم گفتم خب حداقل میگفت مهم نیست، سه روزم رو وقت نمی‌ذاشتم.

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عوامل دشمن تو سیستمم نفوذ کردن :D لپتاپم دچار دوشواری شده.

بزودی با ادامه داستان درخدمتم.

به قول بوسنیاییا کو جه آموراااااان؟

دوشمِـــن.

کی خسته است؟

دشمن

 

 

ما داستان رو ادامه خواهیم داد :D

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چند سال قبل من تو یه گروهی کار میکردم، گروهش کارهای مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، هنری و ... میکرد. البته هنوز نمیدونم اسمش رو بذارم گروه، موسسه، شرکت یا ...

خوشبختانه یا متاسفانه منم یکی از اونهایی بودم که تو اون گروه کار میکردم. 

به نظرم رسید، یه چیزهایی از اون ایام بنویسم.

البته چون دوست دارم محتوای کار و اون موسسه‌ای که براش فعالیت میکردم، مخفی بمونه، ممکنه یه خورده گنگ به نظر برسه. امیدوارم با تیزهوشی شما این مسئله برطرف بشه. چون بعضی جاها از کلماتی مثل «فلان»، «بهمان» «این وضعیت»، «در موردش» و ...

سعی میکنم توی داستانم اسمی نیارم، اما اگر نوشته‌ها همراه با «اسامی» بود، اسمها هم همینجوری انتخاب کردم و واقعی نیستن، چون این‌ها صرفا یک داستانه و اصلا واقعیت نداره! 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیدیم که می‌شناسیمش و تصویرش را از پیش در خاطر داشته‌ایم.

دیدیم که می‌شناسیمش، نه آن‌سان که دیگران را و نه حتی آن‌سان که خود را.

چه کسی از خود آشناتر؟

 دیده‌ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نشناسد؟

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از غم دوست در این میکده فریاد کشم...

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌، و به‌ سوی‌ جایگاه‌ ابدی‌ سفر می‌کنم‌ و به‌ دعای‌ خیر شما احتیاج‌ مبرم‌ دارم‌.

و از خدای‌ رحمان‌ و رحیم‌ می‌خواهم‌ که‌ عذرم‌ را در کوتاهی‌ خدمت‌ و قصور و تقصیر بپذیرد و از ملت‌ امیدوارم‌ که‌ عذرم‌ را در کوتاهی‌ها و قصور و تقصیرها بپذیرند.

و با قدرت‌ و تصمیم‌ اراده‌ به‌ پیش‌ روند و بدانند که‌ با رفتن‌ یک‌ خدمتگزار درسدّ آهنین‌ ملت‌ خللی‌ حاصل‌ نخواهد شد که‌ خدمتگزاران‌ بالا و والاتر در خدمتند، والله نگهدار این‌ ملت‌ و مظلومان‌ جهان‌ است‌.

والسلام‌ علیکم‌ و علی‌ عبادالله الصالحین‌

  • ماشیح