اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

چندمین سالی است که این برنامه از شبکه 3 پخش میشود.
حسن «ماه عسل» این است که مردمی است، قرار نیست مثل هر زمان دیگری از شهادت و ولادت اهل بیت تا شب عید نوروز، تلویزیون بازیگر و خواننده بیاورد برای مردم صحبت کند و آن‌ها هم گمان کنند کسی هستند و نقشی دارند. خوبیش این است که آدم‌ها از جنس یکدیگرند.
«ماه عسل» برنامه خوبی است، اما اشکالاتی هم دارد.
 اینکه مجری برنامه سعی می‌کند هر طور شده از خط قرمزهای تلویزیونی بگذرد یا کاری کند که برنامه‌اش ویژه باشد، از اشکالات برنامه است. نمونه‌اش خواستگاری‌های تلویزیونی یا ارائه اطلاعاتی که مهمان‌ها تمایلی به گفتنش ندارند، اما او بیان می‌کند.
اشکال دیگر برنامه علیخانی مدیریت نکردن سوالات و کلیت برنامه است. اشکالی که صدا و سیما و مسئله فرهنگ در کشور به کلی از آن رنج می‌برد. نبود مدیر برنامه باعث می‌شود تا یک نفر بیاید حرف‌های بعضا ضد دینی سکولاری را قاطی حرف‌های شبه دینی کند و تحویل مخاطب دهد یا مثلا از پوزر عروس دعوت شود.

اما مهم‌ترین ایرادی که به «ماه عسل» می‌گیرم، تلاش مجری برنامه در این چند سال برای «بخشش به جای قصاص» است. 
چه کسی گفته همه‌ی مجرم‌ها بی‌گناه اند و همه‌ باید ببخشند؟ اگر اینچنین بود چرا حضرت حق جایی هم برای قصاص گذاشته است؟ 
بخشیدن خوب است، اما هر بخشیدنی خوب نیست. بخشیدن قاتلی که به عمد کسی را کشته، بخشیدن جنایت‌کار یا مثلا یک قاچاقچی مواد مخدر چه بسا خود جایی برای اشکال باشد.
علیخانی در دراماتیزه کردن بخشش تلاش زیادی کرده است. هم در برنامه روزهای گذشته و هم برنامه‌ی سال‌های قبل. 
این هم از آن دست کارهایی است که صرفا در جهت خدمت به «اقدامات حقوق بشری علیه ایران» انجام می‌شود. عمدی هم نیست، از روی دلسوزی هم هست، اما دلسوزی نادرستی است.
بخشش برای کسی که سهوا قتلی کرده و پشیمان است و آدم خوبی است، پیشنهاد قرآن است و امری بسیار درست، اما اینکه این روزها مد شده هر قاتلی را ببخشیم و هر کسی را قصاص نکنیم بسیار خطرناک‌تر از عواطف زودگذر است.
#کاش در این مورد هم صدا و سیمای ما در و پیکر داشت، اما مثل هزار مورد دیگر ندارد.

پ.ن: تاکید می‌کنم «ماه عسل» را به کلی انکار نکردیم. فقط بخشی از ضعف‌های برنامه را بیان کردیم.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

دوست دارم بیشتر در وبلاگم بنویسم، اما وقتم کم برکت شده و نمی‌فهمم روزها با چه سرعتی می‌گذره. این دوست داشتن از اون دست دوست داشتن‌هایی است که کارهای دیگر رو هم دربر گرفته.

الان باید به جای این کارها، دوربینم رو برمی‌داشتم و فیلم می‌گرفتم. چیزی که با همه وجود دوسش دارم، اما وقتی فعلا نمی‌تونم باهاش مخارج زندگیمو تامین کنم، پس می‌گذارمش کنار. توی دل خودم موقتیه، امیدوارم توی دنیای حقیقی هم موقتی باشه. اذیت کننده است، اما چاره‌ای نیست.

باید سعی کنم این دو کاری که دستم هست رو خوب انجام بدم تا شروع خوبی بشه.

 

اما بعد

ما کیستیم؟ از کجا می‌آییم و به کجا می‌رویم؟

این پرسش رو برای جواب دادن به مسئله‌ای درباره معاد و آخرت نپرسیدم، اتفاقا به‌عکس برای امروز پرسیدم.

هر روز و هر شب جملات تکراری از دهان من، شما و دیگری خارج می‌شه با این محتوا که چه وضعیه؟ چه زندگیه؟ چرا اینجوریه؟ چرا اینطور نیست؟ و چرا این‌طور هست؟

بسیاری از این سوال‌ها و گلایه‌ها جنبه کلان داره و رسیدگیش به مسئولین می‌رسه و بسیاریش جنبه فردی داره و ما از این مسائل فردی که بسیار هم هست و اتفاقا مسئله‌ی اصلی است غافلیم. چه بسا اشکالات فردی که اگر درست بشه، اجتماع هم درست می‌شه.

 

وضعیت کار در جامعه ما مطلوب نیست، این حرف درستی است، اما همیشه فکر می‌کنم در همین وضعیت هم نصف جوون‌های بی‌کار می‌تونیم صاحب کار بشیم. 

اشکال عمده ما اینه که امروز کار رو «عار» می‌پنداریم و توقع داریم بهترین کار یعنی مدیریت رو به ما بسپارند.

و چه بسیار انسان‌هایی هم‌چون من که از همین الان حوصله‌ی کار کردن ندارند و دوست دارند در 20-30 سالگی بازنشسته بشن و بخورن و بخوابن.

بسیاری از اشکالات امروز جامعه ما این‌طوری است. نگاه ما به مسئله‌ی کار تغییر کرده. ما کار رو شر واجبی می‌بینیم که باید پول دربیاریم برای خوش‌گذرانی، اما معصومین ما کار رو عبادت و تفریح می‌دیدند.

البته که اون کار هم با بی‌گاری کشیدن امروز به منظور «توسعه اقتصادی» زمین تا آسمون تفاوت داره، اما ما چه هستیم و در کجا هستیم؟

آیا من که رشته دانشگاهیم نرم‌افزار بوده امروز حاضرم برای خرج زندگیم کار دیگری بکنم؟ فلافلی بزنم یا در یک سوپرمارکت کار کنم؟ 

نه!

این مسئله که ما درس خوندیم که تخصص پیدا کنیم و طبق اون تخصص کار کنیم، حرف درستی است، اما این مسئله به جنبه کلان کار و وضع کار برمی‌گرده که از دست ما خارجه. اون بخشی که در دست ماست رو چه باید بکنیم؟

 

در خصوص ازدواج چطور؟

آیا ما اون مقداری که به وام‌های بانکی و یا گرانی و نداشتن پول در جیب خودمون اطمینان داریم، به وعده خدا هم توکل و اعتماد داریم؟ یا اینکه همه بار اشکالات ازدواج رو به دوش دیگران می‌اندازیم؟
آیا تشکیل یک زندگی ساده روی یک موکت یا نهایتا یک فرش معمولی، منزل بدون مبلمان، ماشین ظرفشویی، فلان مدل گاز یا یخچال رو قبول می‌کنیم یا توقع ما اجازه نمیده از جایی شروع کنیم که میشه شروعش کرد و اشکالی هم نداره؟ آیا توقع ما بیش از چیزی که باید باشه نیست؟

 

این بحث‌ها و این مثال‌ها مفصله!

هم مشکلات رو می‌دونم و هم سختی‌ها رو. هم تعدد این مباحث رو می‌دونم و هم تعدد سنگ‌های جلوی راه رو.

اما چرا ما برای این راه قدمی برنمی‌داریم و سنگی رو از راه بلند نمی‌کنیم؟ چرا به این «کیستی ما» و «چیستی ما» فکر نمی‌کنیم؟

بخشی از این مشکلات، بی‌حرکتی و سکون ماست که در توقع زیاد ما، عدم توکل ما، خرج‌ و مخارج زیاد ما و... خلاصه می‌شه. با بخش دیگرانش کار نداشته باشیم. از خودمون شروع کنیم...

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

کهنه شد درد فراقت ای دریغ

کشتیم از اشتیاقت ای دریغ

آه!

ای امید فردا بازگرد

بازگرد

ای داغ دلها، بازگرد

بازگرد ای خوشترین رویای ما

ای نیستانی ترین آوای ما

ای ابرمرد زمان، ای رادمرد

بازگرد

آخر خدا را بازگرد

 

کور شد چشمی که بر ره دوختم

سوختم از سوز حسرت، سوختم

در خیالت هر نفس دل بسته ام

طاق نصرت بر در دل بسته ام

 

ای سوار بادهای عاشقی

ای بهار دشتهای رازقی

روشنای معبد افلاکیان

ای چراغ راه های خاکیان


بازگو فصل خطاب خویش را

آخرین حرف کتاب خویش را

تا عیان گردد خدای حسن کیست

انتها و ابتدای حسن کیست

 

گل کند در جلوه ات پروردگار

آخرین اعجاز ذات کردگار

آخرین زلف بلند تافته

آخرین گیسوی درهم بافته

آخرین ابروی محراب آفرین

آخرین چشمان مهتاب آفرین

آخرین مژگان شوخ سینه سوز

آخرین خال سیاه جان فروز

آخرین بالابلند دل نشین

آخرین خانه برانداز زمین

آخرین لبخند رویایی عشق

آخرین دست اهورایی عشق

آخرین خانه به دوش لاله پوش
آخرین صحرا نشین خیمه دوش

آخرین شرح بیان کربلا

آخرین مرثیه خوان کربلا

کربلا این اشک میبارد بیا

علقمه بوی تو را دارد بیا

بی تو این شب سخت توفانی شده

چار فصل ما زمستانی شده

گرم بی تو سرد می گریم بیا

بی تو با این درد میگریم بیا

تا کنارت بغض ها را سر کنیم

در کنارت یادی از مادر کنیم

دود بود و دود بود و دود بود

گل میان آتش نمرود بود

یک طرف گلبرگ، اما بی سپر

یک طرف دیوار بود و میخ در

شعله تا از داغ غربت سرخ شد

میخ کم کم از خجالت سرخ شد

روز رنگ تیره شب را گرفت

مجتبی چشمان زینب را گرفت

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

  • ماشیح