اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

...

آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانک‌های شیطان تکه‌تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست، اما راز خون آشکار شد. 
راز خون را جز شهدا در نمی‌یابند. 
گردش خون در رگ‌های زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب شیرین‌تر است و نگو شیرین‌تر، بگو بسیار بسیار شیرین‌تر است. 
راز خون در آنجاست که همه‌ی حیات به خون وابسته است. 
اگر خون یعنی همه‌ی حیات و از ترک این وابستگی دشوارتر هیچ نیست، پس بیش‌ترین از آن کسی است که دست به دشوارترین عمل بزند.
راز خون در آنجاست که محبوب، خود را به کسی می‌بخشد که این راز را دریابد و آن کس که لذت این سوختن را چشید، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی هیچ نمی‌یابد.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام قلمی که مایسطرونش در دست اوست.

 

تو خودت خوب می‌دانی که سر این همه سکوت از چیست.

اگر بنا به نوشتن باشد که، چه ساده است دست روی کی‌بورد بردن.

کی‌بوردی که جای قلم را گرفته است.

البته باز تو خودت خوب می‌دانی که این‌ها اول با قلم نوشته می‌شود، بعد می‌شود نوشته‌های کی‌بوردی.

شاید فکر کج‌فهم من است، شاید معنی‌اش را درست و حسابی نفهمیدم.

اما نگفتی نون و الکیبورد، یا چیزی شبیه به این.

به قلم قسم خوردی.

درست است که امروز این‌ها هم قلم حساب می‌شوند، اما این‌ها برای اینکه باشند، باید روح داشته باشند.

روح که داشته باشند، می‌مانند.

بعضی وقت‌ها کی‌بورد جای قلم را می‌گیرد. همانجاست که دیگر روح در کلمات نیست. 

تو بگو یک مشت حروف بهم چسبیده که می‌خواهند کنار هم باشند. ولی چه فایده، وقتی روح ندارند.

قلم به حرف‌ها و کلمات روح می‌دهد، برای همین است وقتی با قلم می‌نویسی حسین، یک جور دیگر می‌شود.

می‌خواهی پای این حسین، حسین حسین کنی، اشک بریزی، دست بذاری روی سرت، آه بکشی، قد خم کنی و ...

اینکه فلانی شد سید شهیدان اهل قلم، این نیست که دست برمی‌دارد، روی کاغذ یک چیزهایی را می‌نویسد، بعد هم می‌شود شهید اهل قلم.

اصلا از قسم جلاله خوردن هم مگر بالاتر داریم؟
بسم الله الرحمن الرحیم

نون و القلم و ما یسطرون.

این قسم

این قلم

و آنچه می‌نویسند، همان دستی است که قلم را می‌گیرد، با روح‌اش حرف می‌زند، بعد تو که آن‌ها را می‌خوانی، حس می‌کنی کلمات جان دارند، با تو حرف می‌زنند.

دلت می‌خواهد بغلشان کنی و با هم گریه کنید.

کلمه‌ها هم غم دارند.

فکر می‌کنی شعار و شعر بافته ام؟

یک بار فتح خون را بردار، بسم الله کن و بعد بخوان.

ببین اگر همان پاراگراف اول، خط اول و حرف اول بغض نکردی.

 

داشتم می‌گفتم

تو خودت خوب می‌دانی که سر این همه سکوت از چیست.

اگر بنا به نوشتن باشد که، چه ساده است دست روی کی‌بورد بردن.

چند باری خواستم بنویسم، خیلی راحت می‌شود خیلی چیزها نوشت، اما قرارمان یک چیز دیگر بوده.

قرار نبود من بنویسم. قرار شد هرچه خودت می‌خواهی اینجا باشد.

اگر قرار است برای چندمین بار یا چند صدمین بار فریاد بزنم که:

ایها الناس!

هر آنچه اینجا نوشته می‌شود، اشک‌های رازدار است و پر از بغض، این‌ها از من نیست.

این‌ها همان‌هایی است که از اوست و همه آن‌هایی است که می‌خواهم اینجا بماند.

باقی‌اش فناپذیر است.

از بین می‌رود.

اگر نخواهی، خیلی از این حرف‌ها بی معنی است. نه قافیه دارد، نه وزن عروضی، نه نثر است و نه حتی جمله‌بندی درستی دارد.

 

حالا یا ایها العزیز، اگر می‌شود، دوباره، مسنا و اهلنا الضر، فاوفوا لنا الکیل، و تصدق علینا

ان الله یحب المتصدقین.

 

می‌خواهی بدانی راز «وما یسطرون» چیست؟

منتظر باش...

 

طفل کوچک کنار قتلگاه.

یاعلی مددی

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

ماشیحی‌ها سلاااااااااااااااااام.

این یه .... خوبی است برای دوران روحانی مچکریم :D

عیدتون مبارک.

عید ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام رو به همه عاشقان مولا علی تبریک میگم.

 

میخوام توی این پست چند تا صوتی که دوست دارم رو براتون بذارم. امیدوارم خوشتون بیاد.

دعا کنید مارو.

 

 

1- قوالی نصرت فاتح علی‌خان

2- قوالی نصرت فاتح علی‌خان

3- مولودی محمود کریمی

4- مولودی حسن خلج

 

 

یاعلی...

دست ما، دامان تو

ای سخا، ای کرم

چشم ما، احسان تو

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

می‌دونم قبل از اینکه این پست رو بخونید، رفتید پست قبلی رو خوندید. 

:D

پس بنابراین نمیگم اول برید اون رو بخونید.

 

اما بعد...

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیروز زنگ زدم و قرار شد امروز ساعت 16 جلسه داشته باشیم.

کجا؟

بماند.

با کی؟ باز هم بماند. 

برای چی؟ اون هم مجددا بماند تا بعد، به نظرم فعلا لازم نیست بگم تا بعد.

ساعت 4 و 55 دقیقه ایشون بالاخره رضایت داد که از اتاقش بیاد بیرون.

اتفاقا یه بنده خدای دیگه‌ای تقریبا 30 ثانیه قبل از اینکه آقای فلانی از اتاقش بیاد بیرون، رسید اونجا.

یعنی ما 55 دقیقه منتظر بودیم و اون بنده خدا 30 ثانیه.

در اتاق باز شد.

سلاااااااااااام اقای فرحزادی. بفرمایید تو.

بنده خدا گفت این‌ها زودتر از من اومدن.

گفت شما بفرمایید داخل من با بچه‌ها (خیلی زود هم پسرخاله شد) صحبت می‌کنم.

من و مجید با هم بودیم و من خیلی دلم خواست که بگم آقای ایکس از اینکه لطف داشتید ممنونم، خداحافظ.

اما نمی‌دونم چرا حماقت کردم و موندم.

گفت کارتون چیه؟

گفتم فلان.

گفت بودجه‌ای که می‌‌خواید چقدره؟

برای من جالب بود که این بنده خدا هیچ اطلاعاتی از کار نمی‌خواد. 

گفتم 3 میلیون و نیم.

گفت ما همچین بودجه‌ای نداریم بچه‌ها، متاسفم.

البته می‌تونیم از شما حمایت کنیم در کار رسانه‌ای، ولی از لحاظ مالی نه.

 

قبل از ورود به اونجا خودم رو برای «نه» شنیدن آماده کرده بودم.

اصلا نه شنیدن ناراحتی هم نداشت.

و اینکه آدم‌ها قدر یک کار خوب رو نفهمند.

اما

تحقیر شدن رو خیلی خوب تجربه کردم. مدت زمان مکالمه من با این آقای مدیر یقینا کمتر از 30 ثانیه بود.

اون هم نه داخل اتاق.

دم در ورودی.

 

اگر یک روز به جایی رسیدید، لطفا گوسفند نباشید.

یا اگر گوسفند بودید، بقیه رو به چشم گوسفند نگاه نکنید.

البته

من به خدایی که بالای سرم هست، اعتماد دارم و می‌دونم هرچند تلخ و شاید هم دیر، اما روز خوب هم خواهد آمد.

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ملاک من واسه ازدواج همیشه یه دختر چادری بوده.

اما اگر یه روز بین یه دختر چادری که آرایش می‌کنه و یه دختر مانتویی که آرایش نمی‌کنه بخوام یه نفرو انتخاب کنم، حتما دومی رو انتخاب می‌کنم.

چقدر روی مخ هستن این دخترای چادری که آرایش میکنن.

کار ندارم به چشم‌های من چه صفتی می‌دید، اما از 10 تا دختر چادری 8تاش آرایش کرده.

وقتی می‌بینمشون دقیقا یاد اون جمله‌ی فیلم انفجار اطلاعات که می‌گه این همان دهکده‌ای است که مردمان را به یک صورت واحد، قالب می‌زنند و هیچ‌کس نمی‌تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند.

 

قرار گذاشتیم نمایشگاه کتاب.

رفتیم، غرفه‌ها رو نگاه کردیم.

دیشب اسم 4 ناشر رو نوشتم، اما وقت نشد اسم کتاب‌هایی که می‌خواستم بگیرم رو به صورت کاملتر بنویسم و چندتاییش از قلم افتاد که البته یا یک بار دیگه می‌رم یا بعدها می‌گیرم.

تقریبا 8 تا کتاب خریدم که شاید بعدا اسم‌هاش رو نوشتم.

قیمت کتاب‌ها تقریبا مثل سال قبل هست و این چند سال طبیعتا قیمت کتاب نسبت به 4-5 سال قبل خیلی بالاتر رفته.

قطعا اگر به قیمت اون موقع بود من با همین هزینه‌ی امروز همه کتابای مورد نیازمو خریده بودم.

اما قرار گذاشتم این کتاب‌ها رو بخونم، بعد برم اون‌ها رو هم بخرم.

بازم مثل دو سه دوره پیشین اسم کتاب رو سرچ می‌کردی و ناشر رو نمی‌زد، در صورتی‌که کتاب به نمایشگاه رسیده بود.

باز مثل این چند سال باوجود اینکه ناشرها به ترتیب حروف الفبا بودن، باز می‌دیدی بهم ریخته است

و مشکلات دیگه.

اما خب به نظرم نمایشگاه خوب بود. کیفیت بعضی از انتشارات بالاتر رفته.

 

از نمایشگاه برگشتم خونه.

رسیدم، دقیقا ساعت 3 و 30 دقیقه عصر بود.

پسردایی عزیز از قم اومده بود و قرار بود با آژانس بره دیدن عمو. من هم این چند روز ملاقاتی نرفته بودم و باهاش رفتم.

رفتیم دیدن عمو.

عمو چقدر حال آدم رو عوض می‌کنه.

هیکل خوبی داشت عموی عزیز، ولی الان خیلی لاغر شده.

دوباره حالم گرفته شد از دیدن وضعیتش اما خداروشکر. هرچی اون می‌خواد.

سلام کردم، چشمش یه ذره باز بود. دیدم تخم چشم‌هاش تکون خورد.

بهش گفتم یادته با هم رفتیم کربلا، ان شاءالله بازم میریم.

برای بهتر شدنش دعا می‌کنم. ان شاءالله هر چی خدا می‌خواد بشه.

 

بعد هم اومدیم خونه.

و الان هم به فکر ماهنامه هستم و اینکه فردا با یه بنده خدایی صحبت کنم.

و اما بعد.

یاعلی

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

به مناسبت شهادت امام علی‌النقی حضرت هادی علیه السلام.

چیزی به ذهنم نرسید، جز چیزی که باخودم زمزمه می‌کردم

از علیِ اکبر.

 

ایام بر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و عاشقان آن حضرت تسلیت.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم


عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم.

کار یکی خوبیه.

کار یکی هم بی‌وفایی و نمک‌نشناسی.

 

شب آرزوها

شب جمعه و امام زمان.

شب زیارتی امام حسین.

مفاتیح رو که باز می‌کنی، می‌بینی اعمال شب اول رجب نوشته زیارت امام حسین. روز اول رجب نوشته زیارت امام حسین.

 

شب آرزوها

شب جمعه و امام زمان

این بی‌وفایی و نمک‌نشناسی هم عالمی داره واسه خودش.

نهایت وفای من اینه که شب جمعه یه یادی کنم از امام زمان، اما او چی؟

خودشون گفتن ما همیشه به یاد شماییم.

اصلا کار ندارن که ما باوفاییم یا بی‌وفا، نمک‌نشناسیم یا نمک‌شناس

باز هم به ما کار دارن

باز هم خوبی می‌کنن

عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم اینجا معنی پیدا می‌کنه.

 

اینکه یه بی‌وفای نمک‌نشناس

شب جمعه

شب زیارتی امام حسین

شب آرزوها

دلش بیوفته به اینکه به کسی فکر کنه که همیشه به یادشه.

شنبه و یکشنبه و دوشنبه و پنجشنبه و جمعه نداره.

صبح و ظهر و شب و نصف شب نداره.

کربلا و مکه و تهران و لس آنجلس و فکه نداره

همه جا

همیشه

 

داستان ما و داستان او اینه.

این داستان رو کی میتونه بنویسه؟

 

راستی راستی، راست هم قسم خورده خود خدا به قلم.

قلمی که از این داستان، می‌نویسه و از او می‌نویسه

بی‌وفا نیست

نمک‌نشناس نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم

نون و القلم و مایسطرون

و ما انت بنعمه ربک المجنون

 

 

نمک‌نشناسی و بی‌وفایی من به کنار

اما نمی‌خواهم در این شب آرزوها هیچ دعایی کنم جز خودتان

هیچ دعایی (آرزویی) جز خودتان نمی‌کنم

می‌دانم همه دعاها را خودتان می‌کنید.

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

 

اللهم عجل لولیک الفرج.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

....

امّا شب هنگام راست بر پایند، و قرآن را جزء جزء با تأمّل و درنگ بر زبان دارند، و با خواندن آن اندوهبارند، و در آن خواندن داروى درد خود را به دست مى‏‌آرند.

و اگر به آیه‏‌اى گذشتند که تشویقى در آن است، به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویى دیده‌‏هاشان بدان نگران است، و اگر آیه‌‏اى را خواندند که در آن بیم دادنى است، گوش دل‌هاى خویش بدان نهند، آنسان که پندارى بانگ بر آمدن و فروشدن آتش دوزخ را مى‏‌شنوند.

با رکوع پشت‌هاى خود را خمانیده‌‏اند و با سجود پیشانی‌ها و پنجه‏‌ها و زانوها و کناره‏‌هاى پا را بر زمین گسترانیده، از خدا مى‏‌خواهند گردن‌هاشان را بگشاید و از آتش رهاشان نماید.

 

و امّا در روز، دانشمندانند خویشتندار، نیکوکارانند پرهیزگار، ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار.

چون کسى بدانها نگرد، پندارد بیمارند، امّا آنان را بیمارى نیست، و گوید خردهاشان آشفته است اما آن پریشانى را سبب دیگرى است

.

.

.

گوینده روایت گوید: پس همّام بیهوش گشت و در آن بیهوشى جان داد. امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:

به خدا از همین بر او مى‏ترسیدم.

 

 

آنچه بود، بخشی از خطبه‌ی متقین امیرالمومنین علی علیه السلام بود.

همه‌ی آنچه که در من نیست.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چون مردم جمع شدند، حسین راحله‌ی خود (شتری) را خواست که روی آن نشیند و برای مردم سخن گوید.

سخنانی به میان آورد که از هیچ سخنگوی هرگز منطقی بدان بلاغت شنیده نشد، نه پیش از وی و نه پس از وی.

  • ماشیح