اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۳۳ مطلب با موضوع «روزنوشت (خاطرات روزانه)» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

صبحانه خوردنم بعد از خواب صبحگاهی به نوشتن آخرین صفحات مطالبی که قرار است پنجشنبه کنفرانس بدهم تبدیل شد. صبحانه‌ی ادبی خوردن فکرم در فرانسه و میان سمبول‌ها و سمبولیک‌ها. احتمالا یک شمع هم این وسط روشن بوده تا همراه خوردن صبحانه من با یک مادام صحبت کنم و تا سوختن و تمام شدنش، باهم باشیم و حرف بزنیم و صبحانه ادبی بخوریم، اما غافل که مادام داستان امروز وجود خارجی نداشته و در دسترس نمی‌باشد. جخ بزودی در این مکان یک مادام نصب می‌شود، اما اینکه الان باشد نه. شایعه‌ای بیش نیست.

هرچند این بزودی هم خودش داستانی است. عاقبت کار ما قرار است مثل عاقبت چیزهای دیگر باشد. به قول درویش مصطفی حُکما حِکمتی دارد. یاعلی مددی.

حالا اتفاقا بحث درویش مصطفی امد وسط، بین ادبای فرانسه و شعرهایی که گفتند، جای زال محمد پاانداز حسابی خالی است. حُکما اگر در آن دوره می‌زیست، بین شعرهای رومانتیک‌ها و سمبولیک‌های فرانسه جایی داشت. حداقل یک شعر آزاد درباره‌اش می‌سرودند.

 

چند وقتی هست که نوشته‌هایم را اول می‌نویسم، بعد تایپ می‌کنم. خط قورباغه‌ای من به کنار، اما حس بهتری می‌دهد. می‌گویید نه یک بار شما باشید و صبحانه فرانسوی و مادام بواریِ گوستاو فلوبر؟ نه. شما باشید با حسن رحیم پور ازغدی در خطبه‌های پیش از نماز جمعه. مطمئنا از بودن در فرانسه و صبحانه کذایی لذت بیشتری دارد.

قبول ندارید؟ جستجو کنید سخنرانی این هفته‌اش در نماز جمعه را ببینید چه گفته. اصلا حرف‌های خودتان است. حرف الف. حرف ب و پ و ج و چ را نمی‌دانم، اما اگر الف را به قامت یار بگیریم، مجید و الف و علیرضا و آن علیرضای دیگر همه حرف‌هایشان را رحیم پور زده. بروند گوش بدهند.

حکما حرف خانم‌ها هم همین بوده. البته بین هفت کورهای این کشور، صحبت‌های رحیم پور ازغدی مثل خواندن کلام الله برای کر است. {اگر فکر کردید منظورم یاسین برای خر خواندن است، اشتباه کردید!}

 

دوست ندارم کنفرانس آخر هفته را یک بند از روی متن بخوانم. خب اگر بخواهم این کار را بکنم، بهتر نیست یک فیلم ضبط کنم و یک نریشن با همین صدای شبه آخرین روزهای زمستانی‌ام؟ هر هفته که نه، اما بسیاری از هفته‌ها یکی می‌آید و از روی یک متن می‌خواند. لابد در خیال خودش کنفرانس استادانه‌ای هم داده.

کنفرانسی که از روی متن خوانده بشود که کنفرانس نیست. این را حتی آقای جاهد هم می‌فهمد. باور نداری از محمدجواد بپرس که برایش از کنفرانس هفته آخر کلاس‌شان گفته و جاهد گفته آن که او خوانده کنفرانس نبوده، مزخرف بوده.

حالا من هم دچار این مزخرفات شده ام. یعنی احساس می‌کنم قرار است بروم همه را از رو بخوانم. بعد یک عده آن انتهای کلاس از اهالی بروکلین برگردد و بگوید این شوریده سر چه فکری کرده 6-7 صفحه متن را از رو خوانده؟ حتما به حساب خودش کنفرانس استادانه‌ای هم داده!

البته قبل از آنکه یک بروکلینی این را بگوید، اهالی هارلم غر می‌زنند که چرا کنفرانسش 2 ساعت و نیم طول کشیده. دهانش را ببندد استاد صحبت کند.

شاید هم قرار است بیوفتم توی کنفرانس بعد شروع کنم به از حفظ گفتن انچه این چند روز نوشتم. بعد خودم حس کنم عجب کار درستی هستم. همین غرور باعث شود از بالای منبر با مخ به زمین بیایم و فردا نهایتا یک محسن مخملباف از من ساخته شود. جخ به قاعده یک قدم جلوتر رفتن هم خوانده‌هایم از «آوینی» در من تاثیر نکرده باشد و همان خری باشم که بودم و آن خر به انسان تبدیل نشده که هیچ، بل هم اضل شده باشم.

 

شمعی که روشن کرده بودیم دارد تمام می‌شود. نه مادام فرانسوی آمد، نه موسیو، نه علیرضا، نه رحیم پور ازغدی، نه الف و نه حتی هیچ یک از بچه‌های کلاس. مجید هم حکما رفته سراغ آوینی.

به گمانم صدای انفجار مین عراقی‌ها آمد. همین چند دقیقه قبل دوربین دستش بود با یزدان پرست، داشت به سعید قاسمی می‌گفت برگردیم همانجا که بودیم. یک کار ناتمام دارم.

بوی گوشت سوخته‌ می‌آید...

 

 
  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

دانشگاه

مجید و علی و مری و نریمان و فرهاد و من.

دلم تنگ شد...

 
  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

 

پیرِ وبلاگ‌نویسان صبح از جای برخواست و طریقت کاهلی کنار بگذاشت و صفحتی چند، ورق بزد.

مجلد یکم مصحف «مکتب‌های ادبی» که کاتبش رضا سید حسینی است به پایان برد و مشعوف از خاتمه این و بدایت دومی، سراغ دیگری شد.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

چند روزی هست دارم به این فکر می‌کنم که کار جدیدی توی وبلاگم انجام بدم.

نمی‌دونم چند نفر وبلاگمو می‌خونن. مجید، علیرضاها، الف و نهایتا 4-5 نفر دیگه

برای همین‌ها، برای «ما چند نفر» خوندن زندگی امام خمینی شیرین هست و شاید شنیدنش توی این دورانی که خیلی‌هامون توی مطالعه «تنبل» شدیم، شیرین‌تر.

احتمالا بزودی مثل پست «تقویم تاریخ» که یک فایل صوتی قدیمی درست کردم، یک دوره فایل صوتی با عنوان «زندگی نامه صوتی امام خمینی» ضبط کنم و بذارم توی وبلاگم.

هر روز 2 تا نهایتا 5 دقیقه

گوش بدید و گوش بدیم که بعدا به دردمون بخوره.

 

و اما بعد

چند روزی هست دارم به این هم فکر می‌کنم.

به چی؟ به اینکه چرا ماها یا حداقل بگم من وقتی بیکارم، کمتر کار انجام می‌دم و کمتر همت فعالیت و انجام دادن کار دارم

اما وقتی که سر کار می‌رفتم، توان بیشتری داشتم، حوصله‌ام زیادتر بود و مثلا هم مطالعه می‌کردم، هم وبلاگم رو مرتب آپدیت می‌کردم، هم فیلم می‌دیدم هم فلان و هم بهمان؟

نمی‌دونم چه علتی داره، اما این بیکار بودن توی زندگی من هیچ وقت مثبت نبوده

توی دو روز گذشته 190 صفحه مطالعه داشتم و خب این خوب بوده، اما بقیه چیزها هم باید بهتر بشه و این بهتر شدن رو فقط خود آدم می‌تونه انجامش بده.

من اگر «نتوانم» پس نمی‌توانم که موثر باشم. اگر به دنبال تاثیر هستم، اول باید روی خودم تاثیر داشته باشم و این انفعال و خمودگی رو به چیزی که باید باشم تبدیل کنم. اونوقت خود به خود تاثیر به وجود میاد.

کمااینکه هیچ وقت نمی‌شه موثر بود و دنبال موثر شدن رفت. خودش میاد و بهت می‌رسه. {تو آخرتت را درست کن، دنیا ذلیلانه پیش تو می‌آید}

این حالت توی هیات رفتنم هست. اگه بری که گریه کنی، اشکت نمیاد. توی روایات، اباعبدالله به «عبره کل مومن» تشبیه شده. یعنی اینکه اشک هر مومن، امام حسین علیه‌السلام است.  حالا این که این حرف چه معنی رو می‌تونه داشته باشه نمی‌دونم، اما من به این تفسیرش می‌کنم که «او» اشک مومن هست، پس جاری شدن اشک با اذن «او»ست و اختیاری با منِ بی‌چیز نیست که بگم می‌خوام گریه کنم یا نکنم. اینطور نیست که مثلا نیت کنم برم هیات یک کیلو گریه کنم.

خدایا کمک کن که به «او» برسیم...

 


پی نوشت: عبره کل مومن روایتی است از امیرمومنان خطاب به اباعبدالله الحسین علیه السلام.

این عبارت، معانی مختلفی رو میتونه داشته باشه!

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

حمید رسایی توی این 7-8 سال گذشته شباهت زیادی داشته به روح الله حسینیان دهه هفتاد.

 

چند وقت پیش یه تیکه سخنرانی شنیدم از یه روحانی. توجهم رو نسبت به خزعبلاتی که میگفت جلب کرد. بعد دیگه سراغش نرفتم. چندین بار اسمش رو شنیدم. امروز یه مسئله‌ای پیش اومد، چند تا سخنرانی دیگه ازش شنیده و با خزعبلات بیشتری ازش آشنا شدم.

سید حسن آقا میری.

حالا یه عده میگن این بنده خدا به جریانات خاصی وابسته است و به گروه‌های خاصی می‌رسه. در این مورد هیچ چیز نمی‌دونم و به یکی دو نفر سپردم که تحقیق کنن، اما اگر یه جاهایی ازش سخنرانی شنیدید، بدونید کم خزعبل نمی‌گن ایشون.

البته

دو سه تا از دوستان گفتن که ایشون یه برادر داره به اسم سید حسین آقا میری که ولایت‌مدار هست و برعکس ایشون خیلی کار درسته و صحبت‌هاش دقیقه. اتفاقا صداشون هم شبیه همه.

 

بلاگ سنتر بیان آی پی اسراییل رو میزنه: فلسطین اشغالی اونوقت نرم افزار بیسفون توی لیست کشورهاش، israel هم داره.
بعد ما میگیم این دیتابیس نرم افزارش واسه یه کشور دیگه است، میگن نه.
البته هرچی باشه بهتر از وایبره، ولی این خیلی زشته که وزیر ارتباطات کشور فکر کنه ما خریم و نمی‌فهمیم. یه نرم افزار رو کپی پیست کنن به عنوان نرم افزار ایرانی معرفی کنن. بعد تازه معلوم شه بیسفون وابسته به همراه اوله و ساینا وابسته به ایرانسل! یعنی عملا استحمار می‌کنن ملت رو.

 

یکی هم تو یه گروهی نوشته:
میدونی چرا سردمداران خبیث و صهیونیست فیسبوک از کلمه Like توی گزینه های سایتشون اضافه کردن؟ چون اون در حقیقت لائییک بوده نه لایک و میخوان با این کار بگن ما همه لاییکیم.

اینا دقیقا فازشون چیه؟
چرا یه عده که مثل من اندازه لک لک از رسانه حالیشون نیست، مُدام باید دهنشونو باز کنن حرف بزنن؟
خب ساکت باش. کسی نمیگه این لاله!

 

همیشه ابلهانه‌ترین مواضع در برابر مسائلی مثل گروگان‌گیری استرالیا رو تلویزیون و بعضی رسانه‌های داخلی ما دارن
دشمن که غرض داره!

مصیبت کم داشتیم توی دنیا، حالا امروز رسانه‌ها اعلام کردن گروگانگیر سیدنی، روحانی شیعه ایرانی بوده که پناهنده شده، طرفداره داعشه! حالا شما همین یه جمله پرتناقض رو داشته باشید تا بعد.

روزنامه شرق هم توی توییترش نذاشته به ثانیه بکشه، این رو ریتوییت کرده.

حتی 24 ساعت وقت نمی‌ذارن ببینن این پدرسوخته‌های غربی، چه خوابی واسه این کشور دیدن که همچین بساطی پهن شده.

برن ببینن طرف کیه؟ از کدوم جهنمی رفته اونجا؟ اصلا اخونده یا نه؟ شیعه است؟ حساب کتابش چیه؟

دولت محترم که قطعا همچین پیگیری ازش بعیده، چون به روح مذاکرات لطمه میزنه این کارا.

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

پیشنهاد میکنم شیر مسموم نخورید، حتی اگه مزه شیر سالم می‌داد.

اون یه شیر مسمومه که خودشو در لباس خر چیز ببخشید در لباس شیر قایم کرده. یعنی فی الواقع خر در لباس شیره.

از پریشب تا ساعاتی قبل نه تنها هیچی نخوردم که هرچی تو این چند وقت خورده بودم رو .......

خلاصه که بعد از گذشت 36 ساعت کم کم احساس می‌کنم دارم دوباره شبیه آدمیزاد می‌شم.

 

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

درد دل یکی از بچه‌های اتاق {که اسمشو نمیارم} با میکاییل بعد از اینکه ازش پرسید چرا به دخترا اس ام اس می‌دی:

 

می‌دونی می‌کاییل...

دُخدَرا به من می‌گن تو فقط با ما باش

منم که نمی‌خواستم کاری کنم، فقط می‌خواستم ازشون شارژ بگیرم...

 

این جمله تا چند وقت تیکه ما شده بود. یادش به خیر.

چند روزیه یاد خاطرات دانشگاه افتادم.

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

دو یا سه روز قبل، توی تاکسی:

طرف میاد پشت سرت می‌شینه، انگلیسی حرف می‌زنن
بعد چرت و پرت هم می‌گه در حد yesteday avenue to  picture و فکر می‌کنه چون ریش‌داری، درحد لک لک نمی‌فهمی
بعد اتفاقا میفهمی و متوجه شدی چرت و پرت می‌گن

 اونی که ادای خارجیا رو درمی‌اورد، موقع پیاده شدن فارسی صحبت کرد گفت: آقا کرایا چند میشه با یه لهجه خیلی خاص {انصافا لهجه‌ رو خوب پیاده کرد}، بعد اونی که ایرانی بود پول رو داد گفت thank you
خودش خندش گرفت

خب آخه مگه مجبورت کردن بیای کلاس بذاری بگی من انگلیسی بلدم؟ منم بلد نیستم. فارسیمو صحبت میکنم. اصلا هم زبون بی کلاسی نیست.
وقتی پیاده شدن راننده گفت من معلم زبانم!
من رفتم تو شیشه

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

کلاس امروز با تمام کلاس‌های استاد توی این دو ترم به نظرم فرق داشت.

به غیر از اینکه امروز به عادت کلاس‌های قبل خنده‌های مکرر داشتیم، یه بنده خدایی هم رفت کنفرانس بده که

هم عجیب و غریب گفت

هم چرت و پرت نشون‌مون داد

خلاصه به قول استاد شانس آورد زنده در رفت...

 

یه استدلال خیلی مسخره هم در مورد یهودی‌ها داشت که به نظرم اومد استاد اجازه نداد مطرحش کنم که این بنده خدا بیشتر از این حالش گرفته نشه.

چون نابود کردن طرف رو یه امت

 

ولی در کل کلاس امروز خیلی خوب بود.

مثل همه کلاس‌های استاد شاه حسینی عزیز و دوست داشتنی

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

این اولین گوشی من بود. البته قبلش برادرم داشت، بعد داد به من.
برای مجید عکس رو فرستادم، گفتم یاد چی میوفتی.
نوشته: شروین


  • ماشیح