اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۸ مطلب با موضوع «مسیح می‌گرید» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

هر مدیری که علاقه‌مند به مقام باشد، علاقه‌مند به اعتبار اجتماعی و مال و منال و نام و نان باشد، او مخالف انقلاب گری است.

چون در فضای انقلابی‌گری عیب‌ کارهایش دیده می‌شود.

یک مدیر انقلابی مجموعه فرهنگی را شما تصور بکنید. او الان باید صد تا گروه چریکی داشته باشد؛ مستندساز مثلا هر کدام شهید آوینی باشند.

این گروه‌ها را آدم بخواهد تربیت بکند، با این مدیریت‌های رایج هشت صبح برو 4 عصر برگرد خانه، کارتابل امضا کن، ندو و همینطوری روتین، بخواهی گرفتار کارهای روزمره بشی، اینجوری درنمیاد.

به هم بریزید این وضع موجود را...

 

استاد حاج علیرضا پناهیان

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

نمی‌دونم چرا با نگاه کردن به ماهنامه‌هایی که تولید کردیم یا فایل‌ صوتی‌هایی که درست کردیم و چیزهای دیگه گریه‌ام می‌گیره.

این حس رو دوست دارم. 

برام زحمت آدم‌ها مهم بوده و هست. هر چند بودن بعضی آدم‌هایی که واقعا ناراحتم کردن. 

یا حتی آدم‌هایی که اون موقع کار کردن‌شون اذیت می‌کرد آدم رو. مدلی کار می‌کردم که به آدم فشار میومد. 

اما دلتنگ اون وقتا میشم و با گذشت این همه وقت قدر زحماتشون رو می‌دونم.

آدم‌هایی که 1 ریال دریافت نکردن. کلی غر شنیدن. گاهی حتی نخواسته توهین شد بهشون اما موندن و رفتن جلو

 

خدا خیرشون بده.

شاید همینه که کارها بعد این همه وقت اینجوری مونده

شاید نه. قطعا

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

این روزها علی چه غریب شده.
علی که می‌گویی همه در خیالشان پیرمردی تصور می‌کنند که محاسنش سفید گشته و قدش خم شده.
این روزها مولا 26 ساله است.
درست می‌بینند آن‌ها که علی را محاسن سفید و خم‌گشته می‌بینند...
همین روزها بود. هر روز می‌امد خانه. سیاهی دل مردم سفیدی دلش را می‌آزرد.
یک گوشه می‌نشست، به زمین می‌نگریست. شرم داشت به چشمان زهرایش نگاه کند. نگاهش به زمین، کلامی به زبان نمی‌آورد.
اگر برون از خانه سخن می‌گفت، از اسلام ظاهرنمای خلیفه همین تار و پود هم نمی‌ماند. به خانه هم غم هجرت پیغمبر برای زهرا و اهلش کافی بود.



هر روز می‌آمد خانه. گوشه‌ای زانو بغل می‌کرد.
همین روزها بود.
آمدی کنارش، به او نگریستی. دلت نمی‌امد اینچنین کلامی به زبان آوری اما این‌چنین دیدنش هم دردی در دلت داشت که هر لحظه بیشتر می‌شد.
از پیش خلیفه اول بازگشتی و صدا زدی یا ابن أبی طالب اشتملت شیمة الجنین ، وقعدت حجرة الظنین فنقضت قادمة الأجدل ، فخانک ریش الأعزل
اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شکم مادر زانو بغل گرفته‌ای، و در خانه اتهام به زمین نشسته‌‏اى، شاه‏پرهاى شاهین را شکسته، و حال آنکه پرهاى کوچک هم در پرواز به تو خیانت خواهد کرد.

این‌ها را که می‌گفتی در دلت پر از غم بود. می‌دانستی علی چقدر مظلوم است. همچون باریتعالی که به رسول عتابه‌ای کرد، ادامه دادی:
در حالى به سوى مسجد رفتم که بغض گلویم را گرفته و درد دل خود را پوشانده بودم، و در حالتى به منزل بازگشتم که خفیف و خوار شده بودم. ا
ز روزى که تندى شمشیرت را به درون اندر، غلاف کردی، خود را به‌سان ذلیلان نمایان کرده‌ای.
روزى گرگ ها را مى‌دریدى و امروز خاک را فرش خود قرار داده‌اى و گوشه اى نشسته‌ا‌ی و جلوى هیچ گوینده‌اى را نمى‌گیرى!

با بغض گفتی اى کاش قبل از این کار و قبل از اینکه این چنین خوار شوم مرده بودم.
خودت هم تاب اینگونه سخن گفتن با علی را نداشتی. با علی که تمام این روزها بدون عزیزم و اقایم و مولایم خطابش نمی‌کردی. برای همین ادامه دادی کلامت را و گفتی: از اینکه اینگونه سخن مى‏‌گویم خداوندا عذر مى‌‏خواهم، و یارى و کمک از جانب توست. وَیْلاىَ فی کُلِّ شارِقٍ، وَیْلاىَ فی کُلِّ غارِبٍ
از این پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنیا رفت، و بازویم سست شد...

این را که گفتی دیگر علی تاب نیاورد.
او هم مثل خودت بود. عاشق. آری اگر حقیقت «عشق» بخواهد در زمین تجلی کند، فقط بین علی و زهراست که محقق می‌شود.
علی هم نمی‌توانست جان دلش را و فاطمه‌اش را اینگونه ببیند.
تا به اینجا رسیدی که گفتی وای بر من، نگاهت کرد...
شاید ارام اشک هم می‌ریخت. لب به سخن گشود که:
شایسته تو نیست که واى بر من بگوئى، بلکه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزیده خدا و اى باقیمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دینم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى‌‏کنم، اگر تو براى گذران روزیت ناراحتى، بدانکه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و کفیل تو امین است، و آنچه برایت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر کن.
کلامش چون همیشه جویباری از محبت و مهر بود که بر دلت می‌نشت، گفتی خدا مرا کافى است، و دیگر سکوت کردی.




پی‌نوشت: کلام مادر عالم از غم و اندوه نبود، وسعت مظلومیت مولا را بیان می‌کرد...
از نوشته‌هایم در «مسیح می‌گرید»

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

«این عمار» که رهبر عزیز گفتند، همین یک «این عمار» خالی نبود. حکایت عجیبی است.

نوشته‌ اند در جنگ جمل، عمار یاسر هر جا سوال و شبهه‌ای پیش می‌آمد پاسخ می‌داد. شبهه‌ها آنقدر زیاد و کاری بود که عمار یاسر گوشه گوشه‌ی سپاه را بدود و به قول حضرت آقا با «بصیرت» خودش «تبیین» کند.

کسی نزد عمار آمد گفت من تا صبح که حرکت کردیم می‌دانستم حق با سپاه علی علیه السلام است، اما امروز می‌بینم سپاه مقابل هم نماز می‌خواند، هم شعائر اسلامی را رعایت می‌کند. به شک افتاده‌ام.

عمار یاسر حقایقی را برای او و برای بسیار دیگری روشن کرد.

اگر دوست دارید در این مورد بیشتر بخوانید، این لینک را دنبال کنید.

 

در جنگ بعد، امیرالمومنین علی علیه‌السلام جای «عمار» را خالی می‌بینن. شاید با خوندن ادامه مطلب بیشتر به چرایی و چیستی ندای غریب امیرالمومنین علی علیه السلام و رهبر انقلار در سال 88 پی ببریم.

و اما بعد

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 


و علامتی عظیم در آسمان ظاهر شد، زنی که آفتاب را در بر دارد و ماه زیر پاهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است.

پسری را بزاید که همه امّت‌های زمین را به عصای آهنین حکمرانی خواهد کرد.

 

مکاشفات یوحنا {عهد جدید}

 

 

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

یک بخش به عنوان «مسیح می‌گرید» اضافه کردم به وبلاگ، برای نوشته‌های قدیمی که از «مجازستان دیرین» نگه داشتمشون.

صد و چندین صفحه‌ای هستن که بعضا خاطرات ناخوش اونجارو میارن جلوی چشمم، اما اون‌هایی که هنوز به دل خودم می‌نشینن رو کپی می‌کنم اینجا و در این قسمت جدید.

این به دل نشستن، حتما یک «اشک رازدار» نیست، ممکنه جمله، نوشته و یا چیزی از خودم باشه که موضوع خاصی نداره، یا نوشته آدم دیگری توی اون تاپیک با همین عنوان.

این هم اولیش که حدودا واسه یک سال و 9 ماه قبل هست.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

خطبه امیرالمومنین علی علیه‌السلام در رنجش از یاران سست
....

.

.

.
سپس ادامه داد: به من خبر رسیده که بسر بن ارطاه بر یمن تسلط یافت، سوگند به خدا مى دانستم که مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند کرد.
زیرا آنها در یارى کردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرقید، شما امام خود را در حق نافرمانى کرده و آنهاامام خود را در باطل فرمانبردارند.
آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خیانتکارید، آنها در شهرهاى خود به اصلاح و آبادانى مشغولند و شما به فساد و خرابى (آنقدر فرومایه اید).
اگر من کاسه چوبى آب را به یکى از شماها امانت دهم مى ترسم که بند آن را بدزدید.
نفرین به امت خیانتکار. خدایا، من این مردم را با پند و تذکرهاى مداوم خسته کردم و آنها نیز مرا خسته نمودند، آنها از من به ستوه آمده، و من از آنان به ستوه آمده، دل شکسته ام، به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلط کن.
خدایا!
دلهاى آنان را، آنچنان که نمک در آب حل مى شود، آب کن. به خدا سوگند، دوست داشتم، به جاى شما کوفیان، هزار سوار از بنى فراس بن غنم مى داشتم که: (اگر آنان را مى خواندى، سوارانى از ایشان نزد تو مى آمدند مبارز و تازنده چون ابر تابستانى)



پ.ن: و این داستان همچنان جاری است...

  • ماشیح