به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
مطمئنا بارها مثل من با این سوال که: «اگر بدانید 24 ساعت بیشتر زنده نیستید، چه میکنید؟» مواجه شدهاید.
بارها شنیدهایم و به همان اندازه که شنیدیم ساده و سطحی از کنارش عبور کردیم. عمدتا همان لحظه جوابی دادیم و جوابها به همان اندازه که زود و سریع بوده، تهی است. تهی از واقعیت. به نظر من هر جوابی که به این سوال بدهیم، سطحی و ساده است.
احساس میکنم به عمق این سوال فکر نمیکنیم. اگر فکر کنیم زود جواب نمیدهیم و مهمتر اینکه اگر فکر کنیم شاید موهایمان سفید شود و پیر شویم و شاید همان لحظه بمیریم.
شاید در جواب به این سوال به خودمان فرو برویم و بعد احساس تنهایی، وحشت و تهی بودن به ما دست بدهد. طبیعتا تهی بودن درونیمان بعد از فکر کردن به جواب این سوال، بسیار بیشتر از تهی بودن آن جوابی است که فورا پاسخ دادیم.
در جواب اول، این سوال نه تنها از مغز و ذهن ما عبور نمیکند که حتی به قلب ما هم نمیرسد. ما چطور میتوانیم جواب سوالی را بدهیم که در مخیلهمان درکش نکردیم، احساس ساعت پایان عمر را نداشتیم و حتی برای لحظهای هم خود را در این موقعیت قرار ندادیم.
من یقین دارم اگر واقعا به این موقعیت فکر کنیم، وحشت خواهیم کرد. میترسیم. مضطرب میشویم و نهایتا به تهی بودن درونمان پی میبریم.
البته این احساس کسانی است که مثل من از مزرعه آخرت خود، یعنی دنیا سودی نبرده اند و لحظه لحظهی زندگی خود را به غفلت گذرانده اند.
من حتی غرق در گناه بودن را هم غفلت معنا نمیکنم. آدمهایی مثل من ساعاتی که در مستحبات و واجبات هستند را نیز عمدتا در غفلت درون میگذرانند.
حس ساعات پایان عمر حسرت فراوانی با خود همراه دارد. حتی به قدر آخرین نفس هم میتوانی تمام آنچه کردی را جلوی چشمانت ببینی و تمام آنچه «منم» شده است را. آنقدر خوب و دقیق همهی فیلم زندگیات را میبینی که به حساب و کتاب ایمان بیاوری و آنقدر ریزبین میشوی که همان ثانیهی آخر حسرت لحظه لحظهها و ثانیه ثانیههایی را که به غفلت گذراندی بخوری.
حسرت اینکه آن نمازی که خواندی میتوانست بیشتر طول بکشد و آن ذکری که گفتی میتوانست با توجه بیشتری باشد. خلوتهایت جلوی چشم میآید و تمام آنچه به فعلیت رساندی. همهی آنچه که میتوانستی در این دور تند نبینی را به خودت نشان میدهند. قبل از اینکه جان بدهی و دستت از این دنیا کوتاه شود.
وقتی به کردارت نگاه میکنی، بیش از آنکه نگران «گناه» باشی، حسرت میخوری که چرا بندگی نکردی و بیشتر از آنکه نگران عقوبت و عذاب رفتارت باشی، از رابطه نزدیک و محبت بیشتری که میتوانست بین تو و خدا باشد و جایش در این فیلم خالی است پشیمان میشوی.
حس تهی بودن آدم آنجا بیشتر میشود. دل کندن از دنیا سخت است، اما فکر اینکه قرار است سالها با لحظههایی که زندگی نکردی و به مردگی گذراندی تنها باشی، احساس تهی بودن بیشتری داری.
آنجا قدر ثانیهها را میفهمی. آنجا قدر دقیقهها را میدانی و آنجا از گذشت ساعتهایی که به بطالت گذراندی بیشتر رنج میبری.
جالب اینجاست که آن لحظههای آخر نه فقط این دنیا، که آن دنیا را هم میبینی. آن طرف را با تمام جزئیاتش میبینی و این طرف را با تمام آنچه گذراندی. منتظر ورود به جهان دیگری هستی و معنی معلق بودن را خوب میفهمی. مثل فضانوردها که در هوا معلق اند و هیچ گرانشی وجود ندارد، تو هم خودت را بین این دنیا و آن دنیا معلق میبینی. حس میکنی روحت میخواهد به پرواز دربیاید و برای به پرواز در آمدن باید قفس تنگ تن را بشکافد و جلوهی حقیقیاش را پیدا کند. دیدن آن دنیا برایت عجیب است. تا دیروز ندیده بودی و حالا خیلی خوب میبینی.
میدانی به قدر یک نفس کشیدن فاصله داری و هرچه تلخی است در این یک نفس است. جان کندن و جدا شدن روح از بدن از این رو برایت تلخ میشود که این یک نفس آخر، تو را از «آدم دیگری شدن»، «توبه کردن» و «بازسازی» اشتباهاتت دور میکند. تلخیاش در بیارادگی است. تلخیاش در دیر شدن و دیر کردن و دیر جنبیدن است.
توی همان یک ثانیهای که آخرین نفس طول کشیده و همهی اینها را مرور کردی، به خودت میگویی کاش یک بار دیگر به من مهلت داده میشد و دوباره فیلم زندگیات جلوی چشمانت میآید و لحظههایی را میبینی که به تو مهلت داده شده بود. لحظههایی که فهمیدی از مهلت داده شدگانی و لحظههایی که نفهمیدی.
بعد سکوت میکنی
سکوتی بیشتر از همهی آن تنهاییهای چند لحظهای.
دست کسی را روی پشتت حس میکنی. انگار کسی در گوش تو میگوید غصه نخور. با تمام تنهاییات و با تمام آن بندگیها که نکردی، باز کنارت هستم.
یک بار دیگر خجالت میکشی که بندگی این خدای مهربان را نکردی.
اصلا همهی تلخی که این ثانیههای آخر داشت هم به خاطر همین مهربانی او و کوتاهی تو میگذرد. شرمنده گناهانت میشوی، اما به لحظههای غفلتت در نماز و بیتوجهیهایت به او رشک میبری. حسرت و حسرت و حسرت
و ندایی که تو را از این جهان جدا میکند به قدر یک نفس کشیدن:
ارجعی الی ربک...
حالا این تنهایی و رسوایی آنجایی بیشتر میشود که تو خودت میدانی قبلتر مهلت گرفتهای و از آن مهلت قبلی هیچ فرقی نداشتی. بعد یک بار دیگر از خدا مهلت میخواهی...
خدا به تو مهلت میدهد و چشم دوباره که به دنیا باز میکنی، خود را فراموشکار و اهل دنیا مییابی.
تنهایی وحشتناکی دارد این غفلتی که با علم به مهلت یافته بودن همراه است. تنهایی به وسعت همه غافلان و جاهلان تاریخ.
خدا ما را از خیل جهال عالم نجات دهد. به حق محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله سلم...
یاعلی