اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۳۳ مطلب با موضوع «روزنوشت (خاطرات روزانه)» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

پشمک میرزا هستم، تازه سر از تخم مرغ درآوردم از مدرسه علامه حلی رادیکال16 به توان 2 ضربدر انتگرال دوم فرمول زیر را محاسبه کنید!

اعجوبه‌ی ایرانی هستم و می‌خواستم توی مسابقات اعجوبه 93 سایت آپارات شرکت کنم.

من شعر آهوی خوشگل چرا رو کامل از برم و می‌‌خوام براتون اجرا کنم:

آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم

دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم

 

به من رای بدید. جوووووون مادرتون!

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

کسانی که منو می‌شناسن، می‌دونن به کیهان ارجاع نمی‌دم، چون از روزنامه‌اش خوشم نمیاد به دلایل خاصی.

اما این مطلب خیلی خوب از کیهان در مورد اسیدپاشی رو بخونید.

 

بعد هم نوشته‌ی وحید یامین‌پور در ادامه مطلب که کمک زیادی به شناخت این ماجرا و جماعت خاصی می‌کنه که سعی دارن این مسائل رو با الفاظ تکراری که از دهه هفتاد و زمان خاتمی شروعش کردن، یعنی «لباس شخصی‌ها»، «تندروها»، «چماق‌دارها» و ... بندازن.

 

جالب اینجاست جماعتی که تا دیروز قانون اعدام و قصاص که حکم خداست رو وحشی‌گری جمهوری اسلامی می‌دونستن و فشار میاوردن که این قانون از قانون اساسی حذف بشه، حالا امروز دارن دم از قصاص و اعدام میزنن.

البته که مجرم‌ها رو باید پیدا کنن و باباشون رو دربیارن و حکمشون قصاص یا اعدام یا هر چیز دیگری که هست اعدام بشه.

اما این جماعت انقدر سیاست کثیفی دارن، که حاضرن چندتا دختر رو قربانی خواسته‌های حال بهم زن خودشون بکنن.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

شروع کردم به سفرنامه نوشتن. تا حالا شده 7 صفحه. با ویرایش بعدی، بعد از برگشتنم از سفر منتشر می‌کنم!

اما این یک روز ...

یا ما رو آوردن تو یه منطقه تعطیل، یا واقعا خیلی تعطیله اینجا. یک‌شنبه‌ها که تعطیلن اینترنت هم کلا تعطیل می‌شه و اگه جایی چیزی مشکل دار باشه، صاحب درست و حسابی نداره واسه درست شدنش.

تا صبح امروز اینترنت قطع بود.

فرصت شد کتاب بخونم. از دیروز تا الان از کتاب 450 صفحه‌ای تاریخ مصور زندگی حضرت امام، 160 صفحه رو خوندم.

انتشارات سایان باز هم یک کتاب مصور داده بیرون. چقدر فوف‌العاده است این کتاب.

بی‌شک اگه بخوام یک روز 10 کتاب لذت‌بخش زندگیم رو معرفی کنم، یکیش همین کتاب خواهد بود.

تا 5 دقیقه قبل داشتم می‌خوندمش.

 

دیروز بعد از ظهر این بنده خدایی که اینجاست تلویزیون رو روشن کرد. یکی از شبکه‌ها داشت Hugo رو می‌داد.

یاد کلاس تاریخ تحلیل سینما و استاد شاه حسینی افتادم. یه خورده‌اش رو دیدم. بعد چون دل‌پیچه داشتم بقیه‌اش رو ندیدم.

البته آب جوش و نبات بهتر کرد ماجرا رو.

 

تا ساعت 7 بی‌کاریم. بعدش باید وسایل‌ها رو جمع کنیم ببریم برای مصاحبه. اونجا بچینیم. حدودا ساعت 9 تا 11 مصاحبه داریم.

صبح هم ساعت 9 و 30 دقیقه صبح مصاحبه داریم و دوباره بعد از ظهر حدود ساعت 4.

بنابراین احتمالا امشب دیگه وقت نت اومدن پیدا نکنم، تا فردا بعد از ظهر که کار تموم میشه.

 

شما چه خبر؟:D

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

خاطرات رو می‌گذارم واسه بعد.

برای من این دلتنگی لذت بیشتری داره. بیشتر از هر چیزی.

حتی بیشتر از بودن در جایی که دوست داشتم باشم و الان توش هستم.

سعی می‌کنم از بودنم استفاده کنم، اما این دلتنگی نشون میده من چی هستم و کی هستم.

در مورد دلتنگی‌ها هم بعدا می‌نویسم چون می‌ترسم مورد تمسخر قرار بگیرم.

چه کلمه مسخره‌ای بود این «ترسیدن».

بگذریم.

 

امیدوارم از پس کاری که به عهده‌ام گذاشته شده خیلی خوب بربیام.

رضایت خدا باهاش باشه.

 

  • ماشیح
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

خیلی حال میده پنکه سقفی بچرخه و پست بزنی.
هادی هم کنارمه.
دیروز رفتیم باغشون. درخت انار داره باغشون.
الانم خونه ایم.
از 20110 اس ام اس اومد اقا بیمارستان عمل جراحی داشته.
در واقع تنها منبع خبریم همینه.
تلویزیون نداریم و بااینکه انتن دیجیتالم اوردم، وصل نکردم.
به قولی در سکوت رسانه ای.

فقط امروز اخبار رو میبینم در مورد اقا.
فردا صبح برمیگردیم، ان شالله.

پستای مجیدو خوندم. کامنتام باشه واسه بعد

راستی
شدید منتظر فرا رسیدن مهر و پایان شهریورم:))
رجوع شود به کامنتای پیشین:D
  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

فردا و پس فردا باید 61 صفحه مصاحبه‌های مربوط به مستند رو بخونم و هرچی مرتبت میشه رو در بیارم.

امروز ساعت‌ها الکی گذشت و کار خاصی نکردم متاسفانه.

ساعت‌های قبل مشغول خوندن یک کتاب بودم. سرعت خوندنم نسبت به چند سال قبل کند شده. حوصله‌ام هم کمتر.

این همون «قورت دادن قورباغه» است که باید انجامش بدم هرجور شده و مثل قبل بشه. روزی 100 صفحه نباید کمتر بشه. یعنی حداقل.

باید برم دنبال کار بیمه‌. چون اونجایی که بیمه می‌کرد دیگه نمی‌تونه کاری کنه. اینم بخشی از فکرم هست که الکی جا اشغال کرده و باید خیلی زود خالیش کنم.

 

خواستم یه متن در مورد آدمی که دوسش دارم به مناسبت «فردا» که به اون آدم مرتبط هست بنویسم، بعد گفتم بذار فردا بنویسم.

فعلا حسش نیست و دوست دارم وقتی حسش هست بنویسم.

البته شدیدا از اینکه افراد رو به روزهای خاصی محدود کنم بدم میاد، اما حداقل در مورد این آدم اینجور نبودم و دلم به این خوشه که روزهای بی‌مناسبت هم در موردش نوشتم. پس می‌تونم فردا با مناسبت هم بنویسم.

ضمنا فردا تولد سید حسن نصرالله هست. خدا حفظش کنه ان شاءالله. به قول لبنانی‌ها کل عام و انتم بنصر.

 

چهل حدیث امام خمینی یکی از عجیب‌ترین کتاب‌های دنیاست. امروز داشتم به‌ش فکر می‌کردم.

عجیب به اندازه خود امام.

فعلا همین.

 

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

1- امروز.

فوتسالِ دوشنبه‌ها. این هفته 5-6 نفر نبودن، دو تیمه بازی کردیم و من بااینکه چند گل دروازه‌بان وایسادم، اما فکر می‌کنم بازم زیاد دویدم.

تعرق بدن من زیاد هست، اما تا امروز شاید انقدر تعرق نکرده بودم. اونقدر عرق کردم که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خوردم.

جماعت مغضوب عرق می‌خورن و تلوتلو راه می‌رن، ما عرق می‌کنیم و ....

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

این اولین پست من با سیستم قدیمیم توی بلاگ بیان هست.

لپتاپم افتاد زمین، هوا میره، نمیدونی تا کجا میره.

تا فردا.

فردا هم چهلم عمو هست، باید برم خونه‌شون، دیگه میریم تا پس فردا.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

دیروز یه هارد دادن بهم حدودا 550 گیگ فیلم توش بوده.

امروز کات شده و تایپ شده تحویل گرفتن.

البته انصافا نسبت به هاردهای قبلی آسون‌تر بود، ولی تموم شد.

فکر کنم رکورد زدم.

 

 

رفته بودیم افغانستانا، دوباره با یه هارد برگشتیم بوسنی.

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 بیای محل کار

کار نباشه

کولر مشدی روبروت باشه

بیای تو بیان

پنل باز کنی بنویسی

نه؟

 

نه!

دیگه حوصله هیچ کلاسی رو جز کلاس شاه حسینی ندارم، ولی باید رفت.

نمی‌دونم چرا انقدر از کلاس‌ها بدم میاد. خصوصا وقتی که استاد کلاس روی مغز باشه (که البته استاد 5شنبه صبح فقط روی مغزه)

 

ولی انصافا صفا داره زیر کولر بیای بنویسی

خودمونیم.

آخرین فیلمی که دیدم، سفر ولیعهد مألوغ به مصر بود و تمام.

  • ماشیح