امروز، چندمین روز از زندگی من
1- امروز.
فوتسالِ دوشنبهها. این هفته 5-6 نفر نبودن، دو تیمه بازی کردیم و من بااینکه چند گل دروازهبان وایسادم، اما فکر میکنم بازم زیاد دویدم.
تعرق بدن من زیاد هست، اما تا امروز شاید انقدر تعرق نکرده بودم. اونقدر عرق کردم که موقع راه رفتن تلوتلو میخوردم.
جماعت مغضوب عرق میخورن و تلوتلو راه میرن، ما عرق میکنیم و ....
دفتر کار. 9امین هارد فیلمهای بوسنی بود. برخلاف بیشتر هاردها، به غیر از بوسنی، کشورهای دیگه بالکان هم ازش فیلم داشت. این آخرین هارد بوسنی بود، چون از قبل جامونده بود.
کشور دوست داشتنی شده برام.
بوده که با بعضی فیلمهاش حتی گریه کردم. بعضی فیلمهاش انقدر صحنههای بدی داشته که حالم رو تا چند ساعت یا حتی یکی دو روز عوض کرده و ....
دلم برای علی فاطمی تنگ شده، چند وقتی هست ندیدمش.
امروز ناهار قیمه بود. غذاش رو شور کرده بود آشپز گرامی. بهش نگفتم، ولی شور بود واقعا.
داشتم کلیپ یکی از بچهها رو میدیدم که با آهنگ «حرم» حامد زمانی ساخته بود. خداییش حسود نیستم، ولی خیلی عادی ساخته بود.
ان شاءالله خدا به ما کمک کنه، هم علم بده و هم عمل.
این وضعیت خستهام میکنه و گاهی مایوس. بعد دوباره روزنهای از امیدواری میاد سراغم.
بعد هم به کارتهایی که بچهها زده بودن واسه سالگرد شهادت «هادی باغبانی» نگاه میکردم.
خوشم نمیاد از دکان الکی درست کردن. من و هادی باغبانی همکار بودیم. اما نمیتونم الکی از این آدم صحبت کنم و وصفش کنم.
سه بار دیدمش. دوبار قبلی توی راهروی سالن و آخرین بار، سه یا چهار روز قبل از شهادتش بود. قرار بود بامداد فرداش پرواز کنه بره سوریه. من روبروی محسن نشسته بودم و هادی کنار محسن. گفت به انگلیسی تسلط ندارم، در مورد HF دوربین یه سری سوال داشت. محسن تحقیق کرد و پیشنهاداتی داد.
خداحافظی کردیم باهم. گفت دارم میرم سوریه.
رفت.
بعد هم خونه مادربزرگم بودیم. عمو دستمو گرفت آورد بیرون. توی گوشم گفت هادی باغبانی شهید شد. صداشو درنیار فعلا.
دلم ریخت...
گفتم خوش بحالش.
2- دلتنگی.
گفتم دلتنگی. یاد عمو افتادم. یاد دل خودم. یاد این یک هفته. بیتاب عمو شدم. دلم میخواد برم ببینمش. یادم میافته عمو نیست که ببینمش. یاد بهشت زهرا میوفتم. دلم میگیره وقتی فکر میکنم نیست. به خودم میگم هست. برو بهشت زهرا اونجا ببینش. بعضا شدید دلتنگش میشم.
توی گوشیم که دنبال شماره میگردم و اسمشو میبینم. عادت داشتم بعضا به عمو-عمه-خاله-دایی{ها} پیام بدم. اونروز یه پیام فرستادم. داشتم اسم عمو رو هم تیک میزدم. یادم افتاد نیست. دوباره نابود شدم. دوباره دلم گرفت. براش فاتحه خوندم.
دلم تنگ شده براش. میخوام ببینمش. باید برم بهشت زهرا. امیدوارم هرچه زودتر. بیشترین زمانی که صداشو نمیشندیم 14 روز بود. حتما هر دو هفته یک بار میدیدمش. تو این بیست و چند سال. همیشه اینجور بود. از اول فروردین تا الان میشه چند روز؟ میشه چند هفته؟ میشه چند ماه؟
بعدها باید بگم چند سال.
روحت شاد عمو جان. عاشقتم.
3- درباره خودم.
فیسبوک یا جاهای دیگه که بعضا میرم، نوشتههای معتقدین همفکر یا مخالف خودم رو که میبینم {اونایی که معتقدن دیندارن}، گاها به این فکر میکنم که این نوشتهی طرف از روی اعتقاده یا از روی حب و بغضش نسبت به اون شخص؟
یعنی سیاستش باعث شده این رو بنویسه و دینش رو بذاره کنار، یا واقعا دینش باعث شده این جمله رو بنویسه و رو سیاستش تاثیر بذاره؟
بین این دوتا زمین تا آسمون فرقه. اولی مذمومه و حال بهم زن، دومی قشنگه و خوب.
امیدوارم من و بقیه، چه مخالف نظرم چه موافق نظرم وقتی از کسی، چیزی یا کاری تعریف میکنیم یا نفی میکنیم، از دیانت باشه و دیانت روی سیاست تاثیر بذاره، نه سیاسی کاری.
حتی اگر اشتباه بکنیم (که ان شاءالله همیشه درست باشه)، اشتباهمون واقعا دینی باشه، نه برای حالگیری سیاسی و تخریب یک نفر و شاد کردن نفس خودمون و حال اومدن جیگرمون.
امیدوارم توی این دنیای حقیقی و مجازی چوب نیم سوز بقیه باعث نشه چوب تمام سوز و ذغال خوب جهنم بشم و بشیم.
و در نهایت
توی فیسبوک و پلاسم تقریبا دیگه چیزی نمینویسم. تقریبا که میگم یعنی ممکنه گاهی ناپرهیزی کنم.
به زودی اون رو هم کنار میذارم و اگر نبود پیجی که ساختم، اکانتم رو حذف میکردم.
الحمدلله برنامههای گوشیم توی هیچ گروهی عضو نیستم و نمیخوام وقتم رو بذارم پاش.
میمونه وبلاگ و مسنجر
کمترش میکنم. سر میزنم حتما ولی کمتر، منظمتر، دقیقتر و هدفمندتر.
{پروژهی جدیدی در اینترنت شروع میکنیم که گفته نمیشه و نخواهد شد، احتمال 90درصد. برای همین باید برای اون هم وقت درنظر بگیرم.}
اونروز نوشتم باید جنگید. وقتی قوی نشی، میخورنت. برای قوی شدن باید وقت گذاشت.
اگه توی کفر و راه کفر هم وقت بذاری و تلاش کنی، خدا مزد تلاشت رو میده و من میخوام تلاش کنم. ان شاءالله برای خدا.
و میدونم مزد تلاشم رو میگیرم. هرچند میدونم چه راهی رو انتخاب کردم. با چیزهایی که نزدیکم میبینم و سختیش.
امیدوارم امام حسین کمکم کنه. فقط همین...
و امیدوارم که هم سختافزاری و هم نرمافزاری، نرمافزارهایی که باید یاد بگیرم رو یاد بگیرم و هم اینکه مطالعهام رو افزایش بدم.
این نوشتههه زیاد شد ولی خیلی به خودم حال داد.
بزودی هم یه چندتا چیز خوب معرفی میکنم بهتون.
- ۹۳/۰۵/۲۸
خدا رفتگان هممون رو بیامرزه
ماهارو هم همینطور