اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

مبشّر صبح

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ

دیدیم که می‌شناسیمش، بیشتر از خود، تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را بازیابد و یا چونان سایه‌ای که صاحب سایه را. و از آن پس با آفتاب، خود را بر قدمگاهش می‌گستردیم و شب که می‌رسید به او می‌پیوستیم.

آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟

می‌دیدیم که چشمانش فانی است، اما نگاهش باقی.

می‌دیدیم که لبانش فانی است، اما کلامش باقی.

چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش...

چه بگویم؟ کاش گوش نامحرمان نمی‌شنید.

 

پهن‌دشت «حدوث»، افقی بود تا «طلعت ازلی» او را اظهار کند و «زمان فانی»، آینه‌ای که آن «صورت سرمدی را دیدیم که می‌شناسیمش، و او همان است که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده‌ایم، در خورشید آنگاه می‌تابد، در ابر آنگاه که می‌بارد، در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها بر می‌آید، در شفقت صبح، در صراحت ظهر در حجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه‌ها و در شکفتن غنچه‌ها... در عشق پروانه و در سوختن شمع.

دیدیم که می‌شناسیمش و آن «عهد» تازه شد.

شمع می‌میرد و پروانه می‌سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال‌های ما بسته است.

دیدیم که می‌شناسیمش و دوستش داریم، آن همه که آفتابگردان آفتاب را، آن همه که دریا ماه را... و او نیز ما را دوست می‌دارد، آن همه که معنا لفظ را.

دیدیم که می‌شناسیمش، از آن جاذبه‌ای که بال‌ها را بسوی او می‌گشود، از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می‌سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو می‌ریخت و فانی می‌شد در نوری سرمدی، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن.

آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است. چشمانش بسته شد، اما نگاهش باقی ماند، دهانش بسته شد، اما کلامش باقی ماند.

زمین مهبط است، نه خانه وصل.

در این جا نور از نار می‌زاید و بقا در فنا است و قرار در بی‌قراری. زمین معبر است و نه مقر و ما می‌دانستیم. پروانه‌ای دوران دگردیسی‌اش را به پایان برد و بال گشود و پیله‌اش چون لفضی تهی از معنا، از شاخه درخت فرو افتاد.

رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب، دیگر به صبح نینجامید. در تاریکی شب، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه می‌کرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک‌ها یش پنهان شد.

پرده‌ها را آویختیم تا چشمان‌مان به لاشه سرد و بی‌روح زمین نیفتد و در خود ماندیم و یتیمانه گریستیم.

دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب‌پرک‌ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.

 

عزیز ما، ای وصی امام عشق!

آنان که معنای «ولایت» را نمی‌دانند در کار ما سخت درمانده‌اند، اما شما خوب می‌دانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست.

خودتان خوب می‌دانید که چقدر شما را دوست می‌داریم و چقدر دلمان می‌خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم.

ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم. لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست.

سر ما و قدمتان، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان.

 

  • ماشیح

نظرات  (۳)

  • علی نیک فرجام
  • امروز روزی است که امت خمینی (ره) به امت عهد رسول الله(ص)
    چگونه ایستادن در پشت علی را نشان دادند...


    خدا رهبرون رو حفظ کنه انشالله
    آرایه و سجع بیداد میکنه ،
    انقدر درگیر زیبایی های ادبی میشه ذهن که گاهی محتوا رو فراموش میکنه

    زیبا بود
    قد خمیده ی ما سهلت نماید اما
    بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد...

    ان شا الله خدا رهبرمون رو تا ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه و بعد از اون هم در کنار ایشون برامون حفظ کنه
    پاسخ:
    ان شاءالله
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی