اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۲۳۶ مطلب با موضوع «اشک‌های رازدار» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

 

سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید

که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم

 

 

علی حسین واویلا...

20 فروردین نزدیکه!

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 
 
«مجید» برای من فقط یک دوست نیست.
برای من مثل برادر می‌مونه
از اون برادرها که حاج منصور می‌گه: گفت برادر بهتره یا رفیق؟ گفت برادری که رفیق باشه!
ندیدنش در این مدت دلتنگم کرده واقعا...
و نبودنش برام سخت بوده و هست. چه موقعی که در دانشگاه مجبور شدم دو ترم بدون او باشم و چه همین الان که در بلاگ نیست و من هستم. حتی در همین حد هم نبودنش برای من سخت می‌نُماید!
 
خدا حفظش کنه و ما رو با هم تحت سایه‌ی حضرت ولیعصر ارواحنا فداه سرباز رهبری نگه داره.
 

 

این پست برای «مجید» بوده، هست و خواهد بود.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

نه عجب اگر در شهر کوران خورشید را دشنام دهند وتاریکی را پرستش کنند!

آنگاه که دنیاپرستان کور والی حکومت اسلام شوند، کار بدینجا می‌رسد که در مسجدهایی که ظاهر آن را بر مذاق ظاهرگرایان آراسته‌اند، در تعقیب فرایض علی را دشنام می دهند؛ واین رسم فریبکاران است:‌نام محمد را بر مأذنه‌ها می‌برند، اما جان او را که علی است دشنام می‌دهند.

تقدیر اینچنین رفته بود که شب حاکمیت ظلم و فساد با شفق عاشورا آغاز شود و سرخی این شفق، خون فرزندان رسول خدا باشد. جاهلیت بلد میتی است که درخاک آن جز شجره زقوم ریشه نمی‌گیرد. اگر نبود کویر مرده دل‌های جاهلی، شجره خبیثه امویان کجا می‌توانست سایه جهنمی حاکمیت خویش را بر جامعه اسلام بگستراند؟​

 

فتح خون- سید مرتضی آوینی-فصل اول

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

دنیا

غریبی

ندیده

مثه امشب

مــهـــتـــــاب

می‌خـونه

امون از

دل

زینب

 
 

مگه این که رفته از دنیا کسی رو نداره؟

مولا رو شونه‌ها تابوتو میاره

چشم یتیما ابر بهاره

آروم آروم زیر لب‌ها لا اله الا الله...

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

 ترى یا إلهی، فیض دمعی من خیفتک، و وجیب قلبی من خشیتک، وانتقاض جوارحی من هیبتک،

کل ذلک حیاء منک لسوء عملی، ولذاک خمد صوتی عن الجأر إلیک، وکل لسانی عن مناجاتک.

یا إلهی فلک الحمد...

ای خدای من بی‌شک نگاه می‌کنی که از خوف تو اشکم جاری است و قلبم از ترس تو پریشان است و از هیبتت اعضای بدنم می‌لرزد.

ااین همه از شرمسارى من به خاطر سوء رفتار من است، و به همین خاطر از شدّت زارى به درگاهت صدایم فرو خفته، و زبانم از راز و نیاز با تو بازمانده.

اى خداى من، سپاس تو را..

 

داستان از آن‌جایی شروع می‌شود که ما فکر می‌کنیم که نزدیکیم، اما واقعیت این است که در دورترین فاصله از تو قرار داریم. بگذار داستان خودم را بگویم. از جایی که فکر کردم در «مسیر» قدم گذاشته‌ام، به «شرک درون» خویش پی بردم. تلنگری بود. عجیب تلنگری

در خود فرو ریختم و نتوانستم بلند شوم.

شاید اگر می‌دانستم مشرکم، این‌چنین برایم سخت نمی‌شد، اما حقیقت همیشه آن است که اتفاق می‌افتد و این بار حقیقت بسیار تلخ و دردناک بود. 

شرک درون ما همان چیزی است که هیچ وقت به آن فکر نکردیم. دقیقا همان چیزی که اصل کاری است. وقتی فکر می‌کنی هستی، نیستی و این چقدر سخت و بد و تلخ و هزار لغت دیگری است که پشت هم ردیف شدنشان بد می‌نُماید، اما باز ظواهر حقیقت را هم بیان نمی‌کند.

آن وقت که در راه رضای تو کار کردن، باز نفس به میان می‌آید، شرک خفی جلوه می‌کند. اینکه اصلا شاید تو چیز دیگری بخواهی و یا چیز دیگر را مصلحت ببینی. شاید آن‌چه من می‌خواهم را خیر نمی‌دانی. شاید هم می‌دانی، اما می‌خواهی مرا حسابی بگردانی و به قولی عیار مرا بسنجی.

اینجاست که نفس آدم وسط می‌آید. این‌جاست که تصمیم می‌گیرد آنچه برای تو می‌خواهد انجام دهد را به هر نحوی بخواهد و فکر کند در «فی سبیل الله» قدم گذاشته. اما نه...

به خود که می‌آید می‌بیند فرو ریخته. تازه می‌فهمد کجا ایستاده بوده و پا روی چه سنگ معلق و نامطمئنی گذاشته. درست جایی که فکر می‌کند در طریقت تو قرار دارد، در اوج خودبینی و شرک خفی است.

و من چه سخت تجربه کردم همه‌ی این‌ها را و تو چه مهربانانه پشتم ایستاده و از پرتگاه خودبینی مرا بیرون کشیدی و دوباره بلند کردی.

تو چُنانی که هیچ‌کس چون تو نیست، اما من

از خودم چه بگویم که در روزمرگی به یادت نبوده و نیستم. حتی وقتی به نماز می‌ایستم و یا قرآن می‌خوانم، به اتمامش بیشتر از شروعش فکر می‌کنم. به اینکه تمامش کنم برود پی کارش و وظیفه‌ام را انجام دهم و «خلاص» شوم. 

چه بی‌مقدارم که نفهمیدم اتمام نماز با «سلام» آغاز می‌شود و این تازه یعنی شروع و من اگر «خالص» شده بودم، امروز چیز دیگری بودم.

این‌ها همه سیاهه‌هایی است که بیرون می‌آید، اما به مقام عمل نمی‌نشیند و تو ای خدای عزیز من، چقدر مظلومی.

آدم‌ها روزهای سختی دارند.

کاش حداقل برای نجات خودشان هم که شده به روزهای سخت فکر کنند. به روزهایی که تنها دارایی‌شان تویی و هیچ‌کس جز تو به آن‌ها سودی نمی‌دهد...

اللهم إنی اسئلک الأمان یوم لا ینفع مال و لا بنون، إلا من أتی الله بقلب سلیم

و اسئلک الأمان یوم یعرف المجرمون بسیماهم

روزی که گناه‌کاران از چهره‌هایشان مشخص اند

روی سیاه ما را سفید کن...

 

 

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

با نوای کاروان بار بندید همرهان

این قافله عزم کرب و بلا دارد

با نوای کاروان بار بندید همرهان

این قافله عزم کرب و بلا دارد

عهدمان تا پای جان، راه‌مان راه وفاست

جبهه‌ی امروزمان تا دمشق و سامراست

ای بسیجی‌ها به پیش، راه قدس از کربلاست

عالم سراسر چشم بر رزم ما دارد

 

با نوای کاروان بار بندید همرهان

این قافله عزم کرب و بلا دارد

أین عمار ولی هر زمان در گوش ماست

گاه در جنگیم و گاه رزم ما با فتنه‌هاست

گاه میدان حنین عرصه‌ی پیکار ماست

ایین شیدایی آیینه‌ها دارد

 

با نوای کاروان

بار بندید همرهان

این قافله عزم کرب و بلا دارد...

 

 

پ.ن: کولاک کرده میثم مطیعی!

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

به پسرش محمد حنفیه چون در نبرد جمل پرچم را بدو سپرد:

اگر کوه‌ها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار!

دندان‌ها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت سپار!

پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه، و بیم بر خود راه مده!

و بدان که پیروزی از سوی خدا است!

 

 

پ.ن: خدایا به من آرامش و صبر عطا فرما.

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

یا اباعبدالله الحسین،غریبی برادرت را ببین...
روز عاشورا شما 72 یار وفادار داشتی، اما با برادر غریبت چه کردند؟

شیخ مفید در کتاب ارشاد، جلد 2 صفحه 12 می‌نویسد:
یاران امام مجتبی برای معاویه نامه نوشتند که حاضرند دست بسته ایشان را تحویل دهند.
بعد در ادامه نقل می‌کند که در «ساباط» حضرت در اردوگاه مشغول نماز بودند که یاران او به خیمه حضرت حمله کردند و سجاده زیر پای ایشان را کشیدند که حضرت به زمین خوردند. بعد ردای ایشان را از دوشش کشیدند و «جراح بن سنان» روبروی حضرت ایستاد و با گستاخی امام مجتبی علیه السلام و پدر گرامی ایشان را به شرک متهم کرد و با شمشیر به ران آن حضرت زد که گوشت را شکافت و به استخوان رسید.

در خطبه‌ای که معاویه هم در آن مجلس حضور داشت فرمودند:
 «وقد هرب رسول الله من قومه وهو یدعوهم الی الله حتی فر الی الغار ولو وجد علیهم اعوانا ما هرب منهم ولو وجدت انا اعوانا ما بایعتک یا معاویة; 1 
رسول خداصلی الله علیه وآله با اینکه قومش را به سوی خدا دعوت می نمود، مجبور شد از دست آنها فرار کند و به غار پناه آورد و اگر یارانی داشت هرگز از آنها فرار نمی کرد . من هم اگر یارانی داشتم هرگز با تو ای معاویه بیعت نمی کردم.»

در تاریخ آمده حضرت بعد از اینکه پایشان دچار جراحت شد، بالای منبر رفتند و با یاران خویش اتمام حجت کردند.
فرمودند اگر رضای خدا و سعادت آخرت خود را می خواهید، من این پیشنهاد صلح را از بین می برم و همه با هم کار معاویه را یکسره می کنیم ولی اگر دنیا و لذّات آنرا ترجیح می دهید که صلح را بپذیرید.

در اینجا همه آنان فریاد زدند که ما دنیا را می خواهیم و بدین ترتیب دنیا را بر امام حق و حجت خدا که سعادت دنیا و آخرت امّت را می خواهد، ترجیح دادند. 

1- بحارالانوار- جلد44- صفحه 23

 

 

پ.ن: رد می‌شدند مادر و «طفلی سفید موی»
از کوچه‌ای که قامت‌شان را خمیده بود

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

سِرّ آنکه دهر بر مُراد سفلگان می‌چرخد این است که دنیا وارونه آخرت است

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

غمت تجلی عشق است و جزء ذات من است

در این طریق اگر جان دهم حیات من است

به موج فتنه‌ام و بیم غرق نیست مرا

که دوستی تو خود کشتی نجات من است

قسم به لحظه‌ی سیر خیالی رویت

که من به روی توام مات و خلق مات من است

ز من مپرس که در کوی ما چه آوردی؟

تمام هستی من، کوه سیئات من است

مرا مرام گدایی ندادند، ولی

گدایی در تو اعظم صفات من است

 

چگونه نام تو را بی‌وضو به لب آرم؟

که یاد تو صلوات و صلات من است

اگر تو وقت وفات از وفا برم آیی

تمام زندگیم لحظه‌ی وفات من است

 

  • ماشیح