اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

بنشینم و صبر پیش گیرم

جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

تیغ تو علی نبود اگر کج
می‌رفت دلم به هر سفر، کج
شد فتح دلم به ذوالفقارت
بگرفت کجی ره دگر کج
من مدح دو ابروی تو گویم
این جاست که می‌شود هنر، کج
یک سوی زمین شود گران‌تر
تیغت چو شود سر کمر، کج

ای حرف دل تو دم به دم راست
و ای زلف سر تو سر به سر کج
خورشید کج از افق برآید
چون زلف کنی به رخ سحر، کج

تنها نه ردیف نیست کارم
بل گشته ردیفِ شعر تر، کج
وقتی که زبان بریزم و باز
زلفین تو هست بیشتر، کج

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

 

محمد سهرابی

  • ماشیح

نظرات  (۴)

تا بر شد از نیام فلق برق خنجرش

برچید شب ز دشت و دمن، تیغ چادرش‏

بر تارک ستیغ بر آمد شعاع صبح‏

چونان پر خروس ز سیمینه مغفرش‏

موجى بر آمد از ز بر کوه زرفشان

پاشید بر کران افق زرّ احمرش‏

جیب افق، زرنگ شفق لاله گونه شد

بر آن نثار آمده بس درّ و گوهرش‏

نقّاش صنع از قلم زرنگار ریخت

شنگرف سوده در خط دیباج اخضرش‏

مشّاطه سحر به دو صد رنگ دلپذیر

آراست باغ و راغ بدست فسونگرش‏

پیک نسیم سر خوش و دلکش وزید و داشت

داروى جان ز رائحه مشک و عنبرش‏

آهسته پر کشید به آغوش شاخسار

تا کودک شکوفه نلغزد ز بسترش‏

وا کرد چشم نرگس شهلا به بوسه‏اى

گلخنده زد ز عاطفت مهر پرورش‏

خورشید کم کم از افق دشتهاى دور

بر شد چنانکه کوه و دمن شد مسخّرش‏

پرتو فشاند بر سر هر کاخ و کومه‏اى

آفاق زنده گشت ز چهر منوّرش‏

بر زد علم به پهنه گسترده زمین‏

تسلیم شد کران به کران در برابرش‏

تا بسترد ز روى زمین زنگ تیرگى

صد آبشار نور فرو ریخت بر سرش‏

تا چهر باختر برهد از ظلام شب‏

قندیل آفتاب بر آمد ز خاورش‏

ظلمت زدوده گشت ز سیماى روشنش

دهشت ربوده گشت ز رخسار عنبرش‏

آمد فراز مکّه و تا نقش کعبه دید

انبوه زر فشانده به هر کوى و معبرش‏

بیدار گشت مکّه، دیارى که سالها

بد خفته و نبود به سر ذوق دیگرش‏

بگشوده گشت پنجره‏ها یک بیک بصبح‏

تا نور آفتاب بتابد به منظرش‏

خلقى برون شد از در هر آشیانه‏اى

هر کس به کار سازى رزق مقدّرش‏

آن یک به کوى آمد و آن یک به کارگاه‏

آن یک به ذوق آمد و آن یک به متجرش‏

جمعى روان شدند سوى کعبه کز نیاز

بوسند خاک پایگه آسمان فرش‏

بد کعبه در میانه آن شهر یادگار

از دوره خلیل و سماعیل و هاجرش‏

با چار رکن مهم استاده سرفراز

حصنى که هست قائمه هفت کشورش‏

گوئى به انتظار کسى بود آن سراى

تا آید و چو جان بنشاند به مصدرش‏

ناگه در آن حریم مهین بانوئى کریم‏

پیدا شد و کرامت پیدا ز منظرش‏

او بانوئى ز جمله نکویان دهر بود

نادیده چشم عالم از آن نکوترش‏

حجب و وقار بود بر اندام زینتش‏

قدس و عفاف بود به رخسار زیورش‏

اندر قریش پاک زنى بود مردوار

بو طالب بزرگ پسندیده شوهرش‏

از خاندان هاشم و زدوده خلیل‏

زیبنده بانوئى و برازنده همسرش‏

مى‏خواست کردگار کزین خاندان پاک

نخلى بر آورد شرف و مردمى برش‏

مى‏خواست کردگار کزین زوج مهر زاد

طفلى به عرصه آرد تابنده اخترش‏

مى‏خواست کردگار کزین دودمان پاک

مردى بپاى دارد چون کوه پیکرش‏

مى‏خواست کردگار فرازنده مهترى‏

کزان به روزگار نجویند بهترش‏

مى‏خواست کردگار که میراث عدل و داد

بخشد به داده خواه‏ترین دادگسترش‏

مى‏خواست کردگار ز دامان فاطمه‏

زوجى براى فاطمه بانوى محشرش‏

مى‏خواست کردگار یکى بحر گسترد

تا موج خیزد از دل در خون شناورش‏

مى‏خواست کردگار بر آرد برادرى‏

آب آور برادر و غمخوار خواهرش‏

مى‏خواست کردگار یکى خواهر آورد

تا بر کشد به دوش لواى برادرش‏

مى‏خواست کردگار که در دشت کربلا

گلبوته‏ها ببیند و گلهاى پر پرش‏

مى‏خواست کردگار یکى طرفه قهرمان

تا جاودانه باشد یار پیمبرش‏

بازو چو بر گشاید بر بازوى ستم‏

بازوى او گشاید با روى چنبرش‏

اندر مصاف کفر چو شمشیر برکشد

بنیان کفر بر کند و عمر و عنترش‏

و اندر بر جماعت مسکین و دردمند

سیلاب اشک بارد از دیده ترش‏

گاهى یتیم را بنوازد چونان پدر

گاهى صغیر را به عطوفت چو مادرش‏

زهرى به کام دشمن و شهدى بکام دوست‏

کاین طرفه را بنام بخوانند حیدرش‏

طفلى چنان که قافیه سازان روزگار

وامانده‏اند در بر طبع سخنورش‏

طفلى چنانکه دیده بینندگان ندید

مانند او به عرصه محراب و منبرش‏

طفلى چنانکه رایت اسلام از او بلند

کوتاه دست ظلم ز عزم توانگرش‏

توفنده همچو رعد به پیکار دشمنان‏

لرزنده همچو بید به نزدیک داورش‏

دستیش بهر کوشش و هنگامه و نبرد

دستى پى حمایت مظلوم و مضطرش‏

دستیش بهر بخشش و انفاق و التیام‏

و ز بهر انتقام برون دست دیگرش‏

دستیش بهر چاره و درمان دردمند

دست دگر به قبضه شمشیر و خنجرش‏

دستى به پایمردى از پافتادگان‏

دستى به پاسدارى اسلام و دفترش‏

دستیش بر پرستش و پیمان و پاس حق

دستیش بر ستیزش بتخواه و بتگرش‏

دستى بسوى خالق و دستى بسوى خلق‏

دستى پى نوازش و دستى به کیفرش‏

دستى بسوى تیره گردنکشان دراز

دستى بسوى میثم و عمّار و بوذرش‏

با این دو دست و بازوى مردانه‏

دیگر کراست نام ید اللّه فراخورش‏

چشمش بدان سراى که تا صاحب سراى

آید به پیشباز و بخواند به محضرش‏

آن روز میهمان خدا بود فاطمه‏

یا للعجب که خانه فرو بسته بد درش‏

او را ودیعه‏اى ز خدا بود در مشیم

مى‏خواست تا ودیعه نهد در برابرش‏

لختى به انتظار به گرد حرم گذشت‏

سوزنده از شراره آزرم پیکرش‏

ناگه ز سوى خانه یکى ایزدى خروش

بنواخت گوش خلق ز مضراب تندرش‏

پهلو شکافت خانه و شد معبرى پدید

خانه خداى، فاطمه را خواند در برش‏

و آنگه بهم بر آمد آن سهمگین شکاف

آنسان که هیچ دیده نیارست باورش‏

بعد از سه روز باز پدید آمد آن شکاف‏

چونان صدف ز سینه بر او درّ گوهرش‏

بنهاد گام فاطمه بیرون از آن سراى

شادان ز میزبانى دادار اکبرش‏

اندر مطاف خانه بدیدند جمله خلق‏

طفلى چو ماه‏پاره در آغوش مادرش‏

طفلى چنانکه مادر هستى نپرورد

دیگر چو او به دایره مرد پرورش‏

طفلى چنانکه خامه صورتگر خیال‏

آنسان که نقش اوست نیارد مصوّرش‏

خواهم مدیح گفتن فرزند کعبه را

باشد که را مدیح ید اللّه میسرش‏

آنرا که زیب قامت او «هل اتى» بود

آنرا که هست افسر «لولاک» بر سرش‏

آنرا که در مجاهدت و طاعت و سخى

ایزد ستوده است به قرآن مکرّرش‏

آنرا که گر نزاد همى مادر زمان‏

هستى عقیم بود ز پورى دلاورش‏

آنرا که تا نهال مساوات بر دهد

آتش نهاد در کف اعمى برادرش‏

من چون مدیح گویم آنرا که در نبرد

مردان روزگار بخواندند صفدرش‏

من چون مدیح گویم آنرا که در نماز

بخشود بر فقیر نگین به آورش‏

من چون مدیح گویم آنرا که مصطفى‏

بگزید بهر فاطمه شایسته دخترش‏

من چون مدیح گویم آن یکّه مرد را

کز رزم بر نتافت عنان تک آورش‏

من چون مدیح گویم آنرا که در غدیر

بنشاند کردگار بجاى پیمبرش‏

گویندگان سروده‏اند بسیار جامه‏ها

از من چنان نیاید ستودن ایدرش‏

من این سخن سرودم و شرمنده‏ام ز خویش‏

کز قطره کمترم بر پهناى کوثرش‏

باشد که در شمار مرا توشه آورد

یک ذره از غبار قدمهاى قنبرش‏

گفتم من این قصیده به معیار آنکه گفت‏

«صبح از حمایل سحر آهیخت خنجرش»
پاسخ:
سلام
عیدتون مبارک
  • مجید با مدیریت جدید
  • روزت مبارک!
    اینو مخصوص خودت میذارم. میدونم عاشقشی :))

    yon.ir/B7lq
    پاسخ:
    :))
    اینو باید چند روز دیگه منتشر کنی. مناسبت هم داره :D
    سلام علیکم
    موفق باشید
    پاسخ:
    سلام علیکم
    ممنون لطف دارید
    اونی که فرستادی عالی بود
    به قول خودت یکی دو جا زیاده روی کرده بود
    اما شعراش فوق العاده بود
    دمت گرم
    یاعلی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی