اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

آخرین نوشته سال 93

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ق.ظ

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

این آخرین پستیه که امسال می‌نویسم و چه بسا اگر خدا بخواد و شاید اگر خدا نخواد، این آخرین پست زندگی من باشه.

قرار بود به یک بیت شعر در مورد امام حسین علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها یا حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه بسنده کنم و کوتاه بنویسم. اما تصمیمم عوض شد و با یک مطلب نسبتا طولانی و شاید خیلی طولانی اومده باشم.

علی ای حال....

 

1- قرار بود 1 فروردین بریم مسافرت دو سه خانواده. البته این بار برای یه کاری باید می‌رفتیم و بیشتر از اونکه تفریحی باشه، کاری بود. گفتیم بریم خونه عمو اینا، اولین جا اونجا رفته باشیم و بعد بریم سفر.

رسیدیم خونه‌شون. مثل بقیه رفتم توی اتاقش. چشماش باز بود، اما انگار توی یه دنیای دیگه بود. 

شیمی درمانی کاملا اثر گذاشته بود. عمویی که یه روزی چند تا بچه اویزونش بودن، ماهیچه‌هاش کاملا آب شده بود و فعالیت ذهنش شدیدا با تاخیر همراه شده بود. دو سه ساعتی شد که حالش جا بیاد. روی فرم اومد. دم اذان مغرب بود.

رفتیم پیشش صحبت کردیم. من و پسردایی و پسرخاله، عمه و بابا و دایی، مامان و خاله و یکی دوتای دیگه. کم کم انگار برگشته بود این دنیا. تا من رو دید لبخند زد. گفت به به چه لباسی پوشیدی. این لباس خیلی بهت میاد. خوش تیپ شدی. یه شلوار کتون سفید پوشیده بودم و یه پیرهن سبز. قرار بود یکی دو ساعت که نشستیم برگردیم، اما حس کردیم دلش می‌خواد بمونیم. داییم گفت خونه که کار نداریم، تا بعد تحویل سال بمونیم اینجا بعد بریم خونه.

صحبت کردیم باهم. اذان گفت پاشد رفت وضو گرفت نمازش رو خوند.

زن عمو گفت دو روزه چیزی نخورده. عمم یه خورده اب میوه بهش داد و یه چیزای دیگه. 

اومدیم از اتاق بیرون. 5 دقیقه مونده بود به تحویل سال 93.

93 از اونجا شروع شد که صدای فریاد «یا ابوالفضل»، «یاحسین» و «یا حضرت زینب» بابام و داییم و جیغ و گریه‌ی زن‌عمو و دخترعمو و... قاطی شد. عمو حالش بد شد. رفت توی کما. جلوی چشمم عمویی که برام جلوه‌ی کوچک و خاک پایی از «عباس» بود داشت می‌رفت. 

دوست ندارم اتفاقات اون لحظه رو تشریح کنم و می‌گذرم.

یادم نمی‌ره و هیچ وقت یکی از بدترین لحظه‌های زندم رو فراموش نمی‌کنم.

1 سالی میشه که صداش رو نشنیدیم و من اون لحظه هیچ وقت فکر نمی‌کردم عمو قراره بره توی کما و بعد از 100 روز دیگه نباشه.

 

 

2- 93 کلا سالی بود که حس نکردمش. 4 ماه اول که درگیر کارهای عمو بودیم و روز و شب کوتاه بود برای اینکه خبر به هوش اومدن عمو رو بشنویم.

اولین روز ماه رمضون بود. قرار بود اون روز سر کار نرم. ساعت 6 صبح از خواب بیدارم کردن چون خونه داشت شلوغ می‌شد و می‌خواستن از سر و صدا نپرم. خواهرم بهم گفت پاشو بشین. نشستم. گفت نمی‌خوای بری سر کار؟ گفتم نه. بعد یه لحظه حس کردم این زود بیدار شدنه یعنی چی.

و شد اون چیزی که ما دوسش نداشتیم و خدا مصلحت می‌دید.

 

3- عمده روزهای بعدی سال با یاد عمو گذشت. مطمئنا سال‌های بعد هم همینجوریه ان شاءالله، اما امسال بیشتر بود و گاها فکرهای دیگه رو از ما گرفت.

اواخر شهریور رفتم لبنان.

24 روز رفتم جایی و بعد برگشتم. توی فرودگاه بودم که بهم گفتن کارمون توی تهران که کار آرشیو بوده تموم شده و همه‌ی آرشیوها رو تموم کردیم و دیگه کاری نیست. 

این یعنی دیگه قرار نبود کار کنیم.

 

4- کلاس‌های شاه حسینی و خصوصا هم‌راهی مجید با من یکی از نقاط شیرین سال 93 بود. نصفه اول سال یه کلاس و نصفه دوم سال یه کلاس دیگه. واقعا کلاس‌های لذت بخشی بود. اونقدر لذت بخش و جذاب بوده که من برای اولین بار تا حد ممکن کلاس رو نپیچوندم.

جز سه جلسه اول که اصلا اینجا نبودم و نمی‌شد باشم، غیبت نکردم و دوست هم نداشتم غیبت کنم.

خدا استاد رو حفظ کناد

 

5- یکی دیگه از شیرینی‌های 93 بزرگتر شدن هستی و حرف زدنش بود. هستی روز به روز داره بزرگ می‌شه و دیگه میشه گفت یک «کودک» شده. کودکی که شیطنت داره، بازیگوشه، بامزگی‌های خاص خودش رو داره و همیشه روی لبش لبخنده. ان شاءالله همیشه باشه.

 

6- نزدیک‌تر شدن به «عمو رضا» یکی دیگه از لذایذ این سال بود. برای من هم لذت مادی داره و هم معنوی. عمو برای من جلوه‌ای از شهداست و منتظر این هستم که یک روز ان شاءالله شهید شه. علاقه‌ی من به عموها و خاله‌ها و دایی‌ها و عمه‌ها بی‌حد و مرزه، اما علاقه‌ام به عمو رضا چیز دیگری است و از جنس دیگری.

 

7- الانیا اسمش رو می‌ذارن شکست عشقی. این چیزی بود که توی 93 اتفاق افتاد. برخلاف اینکه خیلی خیلی زود هضمش کردم، بسیار برام سخت بود. بسیار سخت و بسیار تلخ. اما الحمدلله که گذاشت و گذشت.

عمدتا «غم» و «شکست» پلی است برای رسیدن به چیزهای بزرگ. اگر روی این پل بمونی، همیشه می‌مونی و پیشرفتی نداری. باید سعی کرد از غم‌ها، مرگ‌ها و شکست‌ها عبور کرد. به یاد داشت و توی ذهن سپرد، اما ازشون عبور کرد. 

چون ما برای آینده وقت کمی داریم.

 

8- شهدا یک بار دیگه طلبیدند. شهدایی که سال 92 قسمت نبود زیارتشون کنیم، سال 93 ما رو دعوت کردند و چقدر زیارت خوب و لذت بخشی بود. دوکوهه و ساختمونا، نهر خیّن و غواص‌ها، شلمچه و خاکش، طلائیه و سه راهی شهادتش، شوش و دانیال نبی‌ش، خرمشهر و جهان آرا، خرمشهر و کارونش و خرمشهر و فلافلی‌هاش خوشمزه اش.

خوب بود و خوب‌تر و لذت‌بخش‌ترش اینکه مجید و علیرضا و علیرضا و محمدرضا هم بودن و به غیر از اون‌ها دوستان خوبی هم پیدا کردیم.

امسال چند زیارت داشتم. نجف و زیارت اربعین، کربلای شهدای ایران، مشهد امام رضا علیه‌السلام و حرم حضرت معصومه.

 

9- اسفند و خصوصا 93 یک بار دیگه روی تلخش رو به ما نشون داد و دایی رضا {دایی بچه‌های عموم که رابطه خوبی داشتیم با هم} یهویی از دنیا رفت. 

این پنجمین اسفندی است که ما رو داغدار می‌کنه و گویا امسال هم طلسم نامهربونی اسفند با خاندان ما تموم نشد.

 

10-

توی این یک سال زیاد فیلم ندیدم. یعنی حتی شاید تعدادشون به 15-20 فیلم هم نرسه. 

چند تایی کتاب خوندم. توقع داشتم عددش و کیفیتش خیلی بیشتر و طبیعتا بهتر از این باشه، اما 25 کتاب خوندم.

امپراتوری هالیوود، در جبهه غرب خبری نیست، وداع با اسلحه، اسرار محرمانه کنسولگری انگلیس در سیستان، آینه جادو 2، آینه جادو3، فیلم‌نامه دکتر استرنج لاو، دائره المعارف مصور امام خمینی، مبانی توسعه و تمدن غرب، اسطوره‌های یونان، 36 وضعیت نمایشی، آه {بازنویسی مقتل نفس‌المهموم}، فتح خون، رستاخیز جان، امام و حیات باطنی انسان، دائره المعارف مصور یهودیت و صهیونیست، کادربندی در عکاسی، دغدغه‌های فرهنگی، مظنونین همیشگی {فیلم‌نامه}، درس‌های عاشورا، آغازی بر یک پایان، دائره المعارف مصور امپراتوری هالیوود، باران خلاف نیست و مکتب‌های ادبی جلد 1 و 2

کتاب‌هایی بود که امسال خوندم و امیدوارم 94 بهتر از این باشه.

 

 

اما بعد:

اتفاقات زیاد دیگه‌ای توی سال گذشته افتاد. از اتفاقات سیاسی و اجتماعی، تا اتفاقات خانوادگی. از خبرهای مهم تا حوادث. از کنارشون گذشتم که مطلب بیشتر از این طولانی نشه.

93 رو با سلام و صلواتم به اهل بیت علیهماسلام به پایان می‌برم.

سلام از کوچکترین مخلوق خدا به بزرگترینان عالم هستی. به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم، به حضرت علی علی‌السلام، به فاطمه زهرا سلام الله علیها، به امام حسن مجتبی علیه‌السلام، به اباعبدالله الحسین شهید کربلا علیه السلام، به فرزندان امام‌شون و خصوصا به حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه.

سال 93 رو با نام این بزرگواران به پایان می‌برم و سال 94 رو با نام این عزیزان شروع می‌کنم.

امیدوارم سال 94، سالی باشه که اهل بیت علیهماسلام دست ما رو بهتر از قبل بگیرند و ما دست‌شون رو بهتر از قبل بگیریم و رها نکنیم. 

امیدوارم سال 94، سال ظهور حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف باشه.

ان شاءالله عاقبت همه ما و من کوچک، شهادت باشه و اگر قرار به رفتن در 94 هست، روزی‌مون شهادت بشه.

ان شاءالله برخلاف 93 که فعالیت مفیدی برای انقلاب اسلامی و عرصه ظهور نداشتم {و چه بسا نداشتیم} خدا کمک کنه که سال 94 متفاوت باشیم و بتونیم به انقلاب اسلامی و برای زمینه سازی ظهور مفید باشیم.

ان شاءالله 94 و سال‌های بعدش سال سلامتی رهبر معظم انقلاب و همه کسانی باشه که به انقلاب خدمت می‌کنن. ان شاءالله کسانی که علیه انقلاب اسلامی و نظام فعالیت می‌کنن هم در این سال هدایت بشن و اگر نه، خدا کَید خودش که بالاترین کَیدهاست رو در موردشون به کار بگیره.

ان شاءالله 94 سال خوبی برای مردم و انقلاب از نظر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... باشه

و نهایتا ان شاءالله همه‌ی ما در سال اینده فاطمی شروع کنیم، فاطمی قدم برداریم و فاطمی به پایان ببریم و ان شاءالله زیارت همه‌ی اهل بیت علیهماسلام خصوصا زیارت اربعین کربلا نصیب همه شما و من بشه.

عاقبت همه ما به خیر.

 

سال نو شما فاطمی. سال خوبی داشته باشید.

یاعلی 

 

 

پی نوشت:

​بهاران از کجاست که روح روییدن و سبزشدن، ناگاه در تن خاک مرده پیدا می‌آید؟ و از کجاست که روح شکفتن، ناگاه از تن چوب خشک، چندین برگ‌های سبز و شکوفه‌های سفید و آبی و زرد و سرخ برمی‌آورد؟

بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است و قبرستان‌ها، مزارعی هستند که در آنها، بذر مردگان افشانده‌اند و جسم تا نمیرد، کجا رستاخیز پذیرد؟

با بهاران، روزی نو می‌رسد و ما همچنان چشم‌به‌راه روزگاری نو. اکنون که جهان و جهانیان مرده‌اند، آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد؟ و یحیی الأرض بعد موتها... 

 

    • ماشیح

    نظرات  (۳)

    خدایی میخواستن به من حکم بدن از این سنگین نر می شد D:

    عیدتون مبارک باشه
    هـــعــــی :(

    سال نود و سه برای من هر چی بود با خبری که امروز ازت گرفتم به افتضاح ترین سال عمرم تبدیل شد.
    15 سال حبس برای فساد مالی، اقدام علیه امنیت ملی، فتنه، همدستی با مخالفان و معاندان نظام و ...

    چه چیزی بهتر از این؟

    برات یه متن مینویسم.
    میخوام کلیپش کنم.
    در مورد ریزش صحبت میکنیم
    پاسخ:
    بفرست ببینیم چه میکنیم

    هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی