اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

ای ارمیا...

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ق.ظ

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

چه صفایی کرده‌ای «کُمِیل».

آمده بودی دعایی بیاموزی... احتمالا پای درخت بادام.

چه می‌دانم. شاید هم پای یکی از آن درخت‌های نخلی که خودش کاشته بود.

فکرش هم شیرین است. تو نشسته باشی، مولا هم، شروع کند برایت دعا بخواند. دعای کمیل.

بگوید:

«اللهم مولای، کم من قبیح سترته و کم من فادح من البلاء اقلته و کم من عثار وقیته...»

تو شروع کنی به گریه کردن.

او بخواند، تو گریه کنی و اشک بریزی

بگوید
«و لیت شعری یا سیدی و الهی و مولای. اتسلط النار علی وجوه خرت لعظمتک ساجده...»

بعد هر دو گریه کنید

اگر نگویم «حسادت»، سال‌هاست به تو «غبطه» می‌خورم، کمیل...

من و تو با هم برادریم، یک بار دست مرا بگیر. یک پنجشنبه. با خودت ببر مسجد کوفه، پای دعای کمیل مولا.

بگذار یک بار مهمان مولا باشم...

 

 

فرمود: ای ارمیا چه می‌بینی
گفتم: شاخه‌ای از درخت بادام.
فرمود: نیکو دیدی! من کلامم را آنجا خواهم رساند.


عهد عتیق- باب ارمیای نبی.

{بین خودمان باشد، من تورات هم که می‌خواندم، به تو می‌رسیدم}

 

  • ماشیح

نظرات  (۱)

فکر میکنم پارسال بود که نوشتم..یه گوشه ای از اون تو این متن برام مرور شد.
ارمیای عزیز
از آن روز که شهادت به بزرگی تو دادم
خدا هرسان بر من به گونه ای تجلی می کند...
این کثرت های عاشقانه هر روز در من به وحدت می رسند...


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی