سلفی با مرحوم!
کسی اینجا نیست.
قدیمیها همه یا ازدواج کردن و رفتن سر خونه زندگیشون، یا پی تحصیل و تهذیب و ورزشن و خلاصه مثل ما بیکار و علاف نیستن.
کسی سر نمیزنه.
یه دور کوچکی تو سایتهای قدیمی که عضو بودم زدم و احوال چند نفر رو پرسیدم. یه بنده خدایی یه چیزی بهم گفت حسابی ناراحتم کرد. پشیمون شدم و برگشتم.
از سال 88 بارها به خیلیها سر زدم و سلام و احوال پرسی کردم که بگم بهشون فراموش نشدن.
این فراموش نمیشن هم با منظور نیست. مهم نیست کی، چی فکر میکنه و واقعا به خیلیها گفتم. حتی یکی مثل سرمد حیدری که اختلاف نظرهای وحشتناکی داریم، اما دوست داشتنی بود برام و هست.
علی ای حال، همه یه جور نیستن.
برای همین هم اینجا خشک و خالی مونده. البته دوستایی هم هستن که سر میزنن و لطف دارن.
خدا همهشون رو نگه داره.
مرتضی پاشایی رو هم خدا بیامرزه.
واقعا خدا بیامرزدش.
نه آهنگهاش رو گوش دادم، نه گوش میدم. از اینکه یه عده با مرگ یه نفر سیاستهای کثیف خودشون رو پیش میگیرن، حسابی لجم میگیره. خصوصا که اون آدم یا سیاسی نبوده یا اصلا با تفکرشون همخوان نبوده.
یه عده هم رفتن با مرحوم سلفی بگیرن. اینا همونایی هستن که امشب توی پارک آب و آتش نیششون تا بناگوش باز بود.
واسه اینکه نیوشا خانم و نسترن و لیلی و آتِنا و آذر و فلان و بهمان با بهرام و شهرام و پدرام و سهراب دور هم جمعن و به اسم مرتضی پاشایی، دارن عشق و حال میکنن و لاو میترکونن.
چه جماعتی داریم خداییش.
با مرگ آدمها هم آدم نمیشیم. مرگ یک نفر رو دستمایه کثافتکاری میکنیم. سیاسی و غیرسیاسی.
اونی هم که امروز ایراد گرفت از سلفی گرفتن ملت توی این مراسم، حواسش باشه که توی مراسم تشییع فلان عالم یا فلان شخص سیاسی یا فلان شهید عزیز، سلفی نگیره.
هر جایی مختص یه چیزه.
طرف داره میمیره، تصادف کرده، نیاز به کمک داره، نیاز به همدردی داره، ما شاد و خوش و خوشحالیم.
و اما در مورد تلویزیون
به قول مجید، بهتر از قضیه سیمین دانشور عمل کرد.
اما
وقتی تلویزیون همهی جریان رو پوشش نمیده، اینطور وانمود میکنه که از کف روی آب میترسه.
این جماعتی که سیاسی کردن این قضیه رو که پشت مرگ یه آدمی که هیچ ربطی به جریان سیاسیشون نداشت، زنده نشون بدن خودشون رو، کف روی آب بودن و تلویزیون بهتر بود خیلی شفاف همه این مسائل رو میگفت.
هنوز چند واحد رسانه باید تلویزیون پاس کنه.
نگفتن بعضی چیزها، بعدا مشکلزا میشه!
دارم Kingdom of Heaven رو دانلود میکنم.
دو روزه باید ادامه متنی رو که باید مینوشتم، بنویسم اما روبروی خونه کارگرهای محترم از این ماشینهای سیمان آوردن تا بعد از ظهر صدا میده. اصلا نمیذارن تمرکز کنم.
شاید یکی دو روز رفتم خونه.
نمیدونم. باید زود تمومش کنم و بفرستم.
حرفم نمیاد بیشتر از این.
دعام کنید دوستان اگر اومدید اینجا و سر زدید.
علی ای حال
ما همه رو تو ذهنمون داریم. چه اونایی که لطف داشتن و دارن، چه اونایی که داشتن و ندارن، چه اونایی که نداشتن و ندارن.
یاعلی
- ۹۳/۰۸/۲۶
ممنون که شما به یاد همه اید، همه هم به یاد شمان، دی
حالا ما یا گاه گاه میاییم میخونیم یا همه شو یهو میخونیم:))
ولی تشکر، از نوشته ها و قلمتون استفاده میکنیم
اجرکم عندالله
خیلی دعا کنید