سلام یادش بخیر یاد یه خاطره از عمو افتادم رزمنده هایی که داشتن برای جبهه اعزام میشدن داشتن از خیابون رد میشدن من اومدم تو حیاط دیدم عمو دستاشو گذاشته زیر چونه ش داره از بالای دیوار داره خیابونو نگاه میکنه گریه میکنه شاید 4-5 سالم بود اما این صحنه تو ذهنم حک شده رزمنده ها داشتن میرفتن و عمو نگاشون میکرد و گریه میکرد. میخاست بره
یادش بخیر یه سالم که بود داشته میرفته جبهه کچلم کرده رفته برای اینکه ببینه برمیگرده چقدر مو دراوردم
چقدر جاش خالیه چقدر دوستش داشتم چقدر دوستش دارم
چقدر دوستش دارم روحش شاد ان شا الله با دوستان شهیدش همنشین باشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.