نبرد استالینگراد
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
نشستم پشت لپتاپ و دارم خاطرات جنگ رو با خودم مرور میکنم.
Andy William داره a time for us رو میخونه.
دونه دونه عکسهامون با خاطرات جلوی چشمام میان.
روزهایی که سالهاست ازش میگذره اما خاطرات نه چندان شیرینش هنوز توی ذهنم هست.
شاید مجید بیچیزف شیرینترین خاطره اون روزهای تلخ باشه. کسی که گرمای بودنش اون روزهای سرد رو قابل تحمل میکرد.
این عکس دوتاییمونه توی نبرد استالینگراد
سمت راستی مجیده و سمت چپی من.
هیچ چیز توی اون سرما لذتبخشتر از کشیدن سیگار نبود.
خصوصا وقتی باید چند ساعت توی یک چاله به این صورت دراز میکشیدی تا فرمان حمله صادر بشه.
بعدش هم معلوم نبود زنده باشی یا نه. و اگر برمیگشتی معلوم نبود بین مجروحین برمیگردوندنت عقب یا توی جبهه بودی.
جنگ بدی بود، اما برگشتن به خونه از اون بدتر بود.
دوست داشتم همونجا بمونم. با مجید.
و حالا سالهاست که میگذره از اون روزها
میرم سراغ عکس بعدی
و آهنگ belarmia
آه...
- ۹۳/۰۶/۱۱
:|
زنده باشید, درست میگید مدتی درگیر مراسم و مقدمات ازدواج بودم, ان شاالله ازین به بعد بیشتر سر میزنم