اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

لطفا گوسفند نباشید.

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیروز زنگ زدم و قرار شد امروز ساعت 16 جلسه داشته باشیم.

کجا؟

بماند.

با کی؟ باز هم بماند. 

برای چی؟ اون هم مجددا بماند تا بعد، به نظرم فعلا لازم نیست بگم تا بعد.

ساعت 4 و 55 دقیقه ایشون بالاخره رضایت داد که از اتاقش بیاد بیرون.

اتفاقا یه بنده خدای دیگه‌ای تقریبا 30 ثانیه قبل از اینکه آقای فلانی از اتاقش بیاد بیرون، رسید اونجا.

یعنی ما 55 دقیقه منتظر بودیم و اون بنده خدا 30 ثانیه.

در اتاق باز شد.

سلاااااااااااام اقای فرحزادی. بفرمایید تو.

بنده خدا گفت این‌ها زودتر از من اومدن.

گفت شما بفرمایید داخل من با بچه‌ها (خیلی زود هم پسرخاله شد) صحبت می‌کنم.

من و مجید با هم بودیم و من خیلی دلم خواست که بگم آقای ایکس از اینکه لطف داشتید ممنونم، خداحافظ.

اما نمی‌دونم چرا حماقت کردم و موندم.

گفت کارتون چیه؟

گفتم فلان.

گفت بودجه‌ای که می‌‌خواید چقدره؟

برای من جالب بود که این بنده خدا هیچ اطلاعاتی از کار نمی‌خواد. 

گفتم 3 میلیون و نیم.

گفت ما همچین بودجه‌ای نداریم بچه‌ها، متاسفم.

البته می‌تونیم از شما حمایت کنیم در کار رسانه‌ای، ولی از لحاظ مالی نه.

 

قبل از ورود به اونجا خودم رو برای «نه» شنیدن آماده کرده بودم.

اصلا نه شنیدن ناراحتی هم نداشت.

و اینکه آدم‌ها قدر یک کار خوب رو نفهمند.

اما

تحقیر شدن رو خیلی خوب تجربه کردم. مدت زمان مکالمه من با این آقای مدیر یقینا کمتر از 30 ثانیه بود.

اون هم نه داخل اتاق.

دم در ورودی.

 

اگر یک روز به جایی رسیدید، لطفا گوسفند نباشید.

یا اگر گوسفند بودید، بقیه رو به چشم گوسفند نگاه نکنید.

البته

من به خدایی که بالای سرم هست، اعتماد دارم و می‌دونم هرچند تلخ و شاید هم دیر، اما روز خوب هم خواهد آمد.

 

  • ماشیح

نظرات  (۵)

سلام
اولین پوستر از سری پوستر های برای محمودرضا (بیضایی) در
galam.blog.ir منتشر شد.
اعتماد دارم و می‌دونم هرچند تلخ و شاید هم دیر، اما روز خوب هم خواهد آمد.

سلام
ان شا الله همین طور میشه
اینقدر ازین گوسپند ها دیدم که نگو
یه بار یه کار فرهنگی و ماندگار میخواستیم انجام بدیم با بودجه ای نزدیک به 150 هزار
رفتیم با رییس فلان اداره ی بوق صحبت کردیم
گفت حالا یه کاریش میکنیم شما کارو شروع کنید
چند روز بعد برای کار دیگه ای میخواستم برم به همون اداره ، رییسش مارو دیده و میگه دوباره اومدید برای پول !
خواستم هرچی حقشه نثارش کنم
که جلوی خودمو گرفتم و دیگه سراغ اون کار نرفتم چون این ادم ها بیشعور بیشتر از این لیافت ندارند!

آخه چرا یه مطلبی مینویسی که مارو هم به حرف بیاری ...
ای بابا!!! بذار همون پس پرده باشیم دیگه
پاسخ:
که بشی جز دستهای پشت پرده؟ :v
پیش ما بیا
خیلی عشقی

بیا با هم کار فرهنگی کنیم.
دنبال پول باشششششششش :P
این چیزا رو میبینم یاد حرف حضرت امیر میوفتم که میفرمایند:
«...خلافت را مانند دو پستان شیر میان خود قسمت نمودند، و آن را در اختیار کسى قرار داد که آدمى سخت خشن و تندخو و پراشتباه و پوزش‏طلب بود...»
چی بگم والا!
تو این بیست و چند سالی که از خدا عمر گرفتم تا حالا کسی اینجوری شعور و تفکر و عقیده م رو رنگی نکرده بود که خدا رو شکر به دست بچه های *** **** رنگی شد.
پاسخ:
آره واقعا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی