لطفا گوسفند نباشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز زنگ زدم و قرار شد امروز ساعت 16 جلسه داشته باشیم.
کجا؟
بماند.
با کی؟ باز هم بماند.
برای چی؟ اون هم مجددا بماند تا بعد، به نظرم فعلا لازم نیست بگم تا بعد.
ساعت 4 و 55 دقیقه ایشون بالاخره رضایت داد که از اتاقش بیاد بیرون.
اتفاقا یه بنده خدای دیگهای تقریبا 30 ثانیه قبل از اینکه آقای فلانی از اتاقش بیاد بیرون، رسید اونجا.
یعنی ما 55 دقیقه منتظر بودیم و اون بنده خدا 30 ثانیه.
در اتاق باز شد.
سلاااااااااااام اقای فرحزادی. بفرمایید تو.
بنده خدا گفت اینها زودتر از من اومدن.
گفت شما بفرمایید داخل من با بچهها (خیلی زود هم پسرخاله شد) صحبت میکنم.
من و مجید با هم بودیم و من خیلی دلم خواست که بگم آقای ایکس از اینکه لطف داشتید ممنونم، خداحافظ.
اما نمیدونم چرا حماقت کردم و موندم.
گفت کارتون چیه؟
گفتم فلان.
گفت بودجهای که میخواید چقدره؟
برای من جالب بود که این بنده خدا هیچ اطلاعاتی از کار نمیخواد.
گفتم 3 میلیون و نیم.
گفت ما همچین بودجهای نداریم بچهها، متاسفم.
البته میتونیم از شما حمایت کنیم در کار رسانهای، ولی از لحاظ مالی نه.
قبل از ورود به اونجا خودم رو برای «نه» شنیدن آماده کرده بودم.
اصلا نه شنیدن ناراحتی هم نداشت.
و اینکه آدمها قدر یک کار خوب رو نفهمند.
اما
تحقیر شدن رو خیلی خوب تجربه کردم. مدت زمان مکالمه من با این آقای مدیر یقینا کمتر از 30 ثانیه بود.
اون هم نه داخل اتاق.
دم در ورودی.
اگر یک روز به جایی رسیدید، لطفا گوسفند نباشید.
یا اگر گوسفند بودید، بقیه رو به چشم گوسفند نگاه نکنید.
البته
من به خدایی که بالای سرم هست، اعتماد دارم و میدونم هرچند تلخ و شاید هم دیر، اما روز خوب هم خواهد آمد.
- ۹۳/۰۲/۲۱
اولین پوستر از سری پوستر های برای محمودرضا (بیضایی) در
galam.blog.ir منتشر شد.