اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

دختر چادری‌ آرایش کرده با طعم نمایشگاه کتاب

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۴۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ملاک من واسه ازدواج همیشه یه دختر چادری بوده.

اما اگر یه روز بین یه دختر چادری که آرایش می‌کنه و یه دختر مانتویی که آرایش نمی‌کنه بخوام یه نفرو انتخاب کنم، حتما دومی رو انتخاب می‌کنم.

چقدر روی مخ هستن این دخترای چادری که آرایش میکنن.

کار ندارم به چشم‌های من چه صفتی می‌دید، اما از 10 تا دختر چادری 8تاش آرایش کرده.

وقتی می‌بینمشون دقیقا یاد اون جمله‌ی فیلم انفجار اطلاعات که می‌گه این همان دهکده‌ای است که مردمان را به یک صورت واحد، قالب می‌زنند و هیچ‌کس نمی‌تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند.

 

قرار گذاشتیم نمایشگاه کتاب.

رفتیم، غرفه‌ها رو نگاه کردیم.

دیشب اسم 4 ناشر رو نوشتم، اما وقت نشد اسم کتاب‌هایی که می‌خواستم بگیرم رو به صورت کاملتر بنویسم و چندتاییش از قلم افتاد که البته یا یک بار دیگه می‌رم یا بعدها می‌گیرم.

تقریبا 8 تا کتاب خریدم که شاید بعدا اسم‌هاش رو نوشتم.

قیمت کتاب‌ها تقریبا مثل سال قبل هست و این چند سال طبیعتا قیمت کتاب نسبت به 4-5 سال قبل خیلی بالاتر رفته.

قطعا اگر به قیمت اون موقع بود من با همین هزینه‌ی امروز همه کتابای مورد نیازمو خریده بودم.

اما قرار گذاشتم این کتاب‌ها رو بخونم، بعد برم اون‌ها رو هم بخرم.

بازم مثل دو سه دوره پیشین اسم کتاب رو سرچ می‌کردی و ناشر رو نمی‌زد، در صورتی‌که کتاب به نمایشگاه رسیده بود.

باز مثل این چند سال باوجود اینکه ناشرها به ترتیب حروف الفبا بودن، باز می‌دیدی بهم ریخته است

و مشکلات دیگه.

اما خب به نظرم نمایشگاه خوب بود. کیفیت بعضی از انتشارات بالاتر رفته.

 

از نمایشگاه برگشتم خونه.

رسیدم، دقیقا ساعت 3 و 30 دقیقه عصر بود.

پسردایی عزیز از قم اومده بود و قرار بود با آژانس بره دیدن عمو. من هم این چند روز ملاقاتی نرفته بودم و باهاش رفتم.

رفتیم دیدن عمو.

عمو چقدر حال آدم رو عوض می‌کنه.

هیکل خوبی داشت عموی عزیز، ولی الان خیلی لاغر شده.

دوباره حالم گرفته شد از دیدن وضعیتش اما خداروشکر. هرچی اون می‌خواد.

سلام کردم، چشمش یه ذره باز بود. دیدم تخم چشم‌هاش تکون خورد.

بهش گفتم یادته با هم رفتیم کربلا، ان شاءالله بازم میریم.

برای بهتر شدنش دعا می‌کنم. ان شاءالله هر چی خدا می‌خواد بشه.

 

بعد هم اومدیم خونه.

و الان هم به فکر ماهنامه هستم و اینکه فردا با یه بنده خدایی صحبت کنم.

و اما بعد.

یاعلی

 

  • ماشیح

نظرات  (۸)

حیف که خانواده رد میشه وگرنه نمایشگاه کتاب رو توصیف میکردم!
5% واسه خرید کتاب میان(از نوع قلمچی و گاج)
1% واسه خرید کتاب های دیگه
90% واسه گشت و گذار و علافی با GF/BF گرامی
4% واسه خوردن ساندویچ
پاسخ:
:D
البته بعضی ها هم میان فرد مورد نظر رو پیدا کنن
تیکه که نه ،
گفتم به شریعتی و شخصیتش که احترام نمیزارید
لااقل واسه حضور دخترش تو غرفه پدر احترامی بزارید

با دست خانم سارا رو نشون دادم, خیلی شوکه شد اون پسره
بعدشم گفتم اگر بخواین یه کتاب از دکتر براتون میخرم ,که جز اسم چیز دیگه ای هم از شریعتی دونسته باشین!

همین تقریبا
خب بگید دیگه چه تیکه ای بهش انداختید!
فضولیم رفت تو آی.سی.یو
دخترشون که لبخند زدن
لبخندای بدتر از هر حرفی البته D:

ولی من از خجالت اون بی ادب درومدم :|
سلام
با اینکه با جیب خالی :| رفتم نمایشگاه و 7تا کتاب بیشتر نتونستم بخرم :( بازم راضی ام
غرفه منتخب من، بنیاد نشر آثار شهید بهشتی بود، که از سال 88 اجازه شرکت تو نمایشگاهو نداشت
غرفه دار با حوصله تموم توضیح میداد برام ، سیر مطالعاتی آثار شهید و یه مختصری از کتابهایی که انتخاب کردمو توضیح میداد ، واقعا حس کردم که نمایشگاست نه فروشگاه کتاب.

و اتفاقی که باعث شد بغض کنم،
تو غرفه دکتر شریعتی بودم و همه وجودم از دیدن دختر کوچکشون سارا، به وجد اومده بود
یه جوونی اومد واسه خنده دوستاش از سارا پرسید" شریعتی جدید " چی دارین؟
البته نمیشناخت دخترشونو ، خیلی ناراحت کننده بود
البته جوابی که لایقش بود بهش دادم ولی هنوز از یادآوریش عصبی میشم


و اما مــــتــــــرو
تجربه سختی بود D:
پاسخ:
سلام
پس نمایشگاه خوبی داشتین.
اثار شهید بهشتی رو دوست دارم بخونم، البته میدونم سیر تفکرشون در بعضی موارد خاص کاملا با من متفاوته اما خب کسی هست که بسیار دوسش دارم.

در مورد شریعتی هم بی شعوری ملت دیگه حد و حدود نداره.
حالا چه جوابی دادن؟ :D

مترو که اصل عشقه :P
سلام داداشی
خوب و خوشی؟
اوضاعت ردیفه
رد میشدم از توی هیستوری وبلاگتون رو دیدم گفتم سر بزنم ببینم چه خبره
اتفاقا امسال منم میخواستم بیام نمایشگاه کتاب ، مخصوصا که نزدیک شدیم
اما قسمت نبود
البته ما که زیاد کتاب نمیخونیم!! در ضمن بضاعتمون هم به کتاب خوندن نمیرسه به روزنامه قناعت میکنیم!!!
کتاب دست دوم شما را خریداریم!!! :دی
پاسخ:
سلام
جیگر تو
خوبی؟
خیلی میخوامت رفیق
انت فی قلبی
کار خوبی میکنی. ما هم پول قرض میکنیم کتاب میخریم جیگر بابا
کی با چشمای شما کار داشت حالا....ولی همه مث شما فکر نمی کنن....
پاسخ:
همینطوریه.
حالا من میام سبک خواستگاری تو وبلاگم مینویسم میگی چرا!
خب دختر/پسر اگر به یه سبکی پایبند باشن که تکلیف معلومه
اگر هم بدون سبک و روش یا به عبارتی فقط چون مد شده و وهمه این شکلی ان کاری میکنن که اصن به درد زندگی نمیخورن.
افتاد؟
اصن دیده بودی من حرفی رو بدون عقبه فکری بزنم؟
ان شالله خدا عمو جان رو هم شفا بده :)
پاسخ:
با مثالی که زدی مخالف بودم نه اصل حرفت.
بعدشم اگر میخواستم کسی بدونه موضعم در مورد اون پست چیه که نظر میذاشتم :D
آره همیشه بدون فکر عقب میری :))

مرسی رفیق
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی