اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۷۳ مطلب با موضوع «عکس» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

امروز

یک روز بعد از شب حال بهم زن دیشب.

دیشب بهم ریختم

یادم نمیاد کِی خوابیدم ولی بیدار شدنم رو یادمه

ساعت 6 و نیم صبح پاشدم، نماز صبح رو خوندم، شیر و کیک خوردم و زدم بیرون.

باید میرفتم آموزشگاه رانندگی تا امتحان آیین‌نامه رو بدم.

دیروز 45 دقیقه خونده بودم، قرار شد شب بیام بخونم و شب هم حسابی اعصابم اومد سر جاش و کلا بیخیال شدم.

7 و 5 دقیقه توی آموزشگاه بودم. یک ساعت وایسادیم تا جناب سرهنگ خان محترم تشریفشون اوردن و برگه دادن

تست یک رو زدم

تست 2 و 3 جاش رو اشتباه زدم. 2 غلط.

فقط 2 غلط دیگه می‌تونستم بزنم و این 2 غلط اول چیزی بود که بلد بودمش

رفتم جلوتر

4 تا سوال موند.

30 تا تست بود همه رو زده بودم و4 تاش مونده بودم.

گفتم هر چه بادا باد فوقش با 6 تا غلط میفتم. تست‌ها رو  زدم.

20 نفر بودیم. دونه دونه خوند و گفت دوباره امتحان. تا شدیم 7 نفر و گفت قبول شدید. با 4 غلط قبول شدم.

به مغز حفظ کردنیم یک بار دیگه ایمان آوردم و خداروشکر کردم.

وقت واسه امتحان عملی دادن دیر بود و باید میرفتم سرکار

سوز خیلی زیادی بود. استخون آدمم می‌سوخت. ساعت 9 بود. رفتم و 10 و 5  دقیقه رسیدم میدون فلان

مجید زنگ زد گفت کجایی و گفتم نزدیکم. گفت وایمیسم باهم بریم (آخه همکار شدیم :D)

رسیدم باهم رفتیم داخل.

اون به کارهاش رسید. منم به کارهام رسیدم

ناهار رو رفتیم پایین خوردیم.

محسن هم اومد از بهشت یه موز برداشت.

بماند که باز هارد من رو از اون دفتر خراب شده نیاوردن به این دفتر خراب شده

بماند که قرار بود حقوق من رو بریزن ولی حواله کردن واسه ماه بعد

و بماند که سیستم هنگ می‌کرد و توی مخ بود

ولی روز خوبی بود. فردا هم هارد شماره 6 تموم میشه ان شاءالله و این یعنی من توی 5 روز کار 70 ساعت فیلم رو انجام دادم.

ساعت حدود 3 و 45 یا 4 بود که زدیم بیرون. توی مترو حسابی کنار هم چرت و پرت گفتیم تا نشسته بودیم.

مترو پیاده شدم و خطمو عوض کردم

رسیدم خونه

نماز مغرب و عشا شده بود. نماز خوندم. یک ساعت بیکار

بعد هم رفتیم فونبال

فونبال امروز خوب بود. هم زیاد دویدم با این شکم گنده، هم دروازه بانی خوب بود.

فقط یه شوت خورد توی فکم و هنوز درد می‌کنه.

 

فرق بالاشهر و پایینشهر اینه

پایینشهر سوز سرما میاد تا توی استخونات

ولی بالاشهر برف میاد

 

این عکس آشغالی رو هم مجید با اون موبایل آشغالیش گرفت.

 

یکی نیست بگه چرا عینک درب و داغونم که باهاش فوتبال بازی میکنم الان رو چشممه؟

پی نوشت: 4شنبه و 5شنبه ان شاءالله مطالبی رو توی نیوک لیدر و اینجا مینویسم. اینجا کوتاهتر، اونجا هم که مخصوص تحلیل‌هامه.

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

این عکس‌ها رو که می‌بینید یه وان یکاد بخونید. اگه نخونید بترکید :D

 

عکس اول: هستی عمو، جیگر.

 

عکس دوم: باران، دخترپسرعموم جیگر عمو (عمو پلاستیکی)

 

عکس سوم: مرتضی علی، پسرعموی جیگر.

 

عکس چهارم: محمدامین، پسردایی کوچولو.

 

 

عکس پنجم، فاطمه دخترپسرخالم که عکسشو ندارم :D

 

 

  • ماشیح