اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۲۳۶ مطلب با موضوع «اشک‌های رازدار» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

وای بر این بندگی‌ام

مرگ بر این زندگی‌ام

.

.

.

سیل گنه برد مرا

.

.

.

وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم.

...

 

فرمود موسی اگه یه بار منو صدا می‌زد دستشو می‌گرفتم میاوردم بیرون

آخه سفینه‌ی نجات بودن کار موسی نیست

من وقتی کشتی نجات به دادم برسه میگم

حسین

ای حــســـیــــن.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

مردم می‌آمدند خانه‌ی او، ناهار می‌ماندند بعد از ناهار می‌نشستند برای خودشان گپ می‌زدند.
اصلا هم حواسشان نبود که این پیغمبر است و از حرف بیخودی اذیت می‌شود.
آن وقت نمی‌گفت به این‌ها:
«برید خونتون».
.
جوری شد که خدا دخالت کرد و آیه نازل شد:
«مردم این پیغمبر من دارد اذیت می‌شود، خودش حیا می‌کند بگوید، من به شما می‌گویم»
"إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ" (آیه 53، سوره احزاب)
.
.
سالروز ولادت باسعادت آخرین سفیر الهی، پیامبر مهربانی و محبت، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و فرزند عزیزشان موسس مکتب جعفری حضرت امام صادق علیه‌السلام مبارک باد.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

.

روز جمعه‌ای یه سوال به ذهنم رسید. می‌پرسم. خوب فکر کنید، بعد جواب بدید.

.

.

.

.

اگر بگن ظهور امام زمان نیازی به تلاش، دعا، فعالیت و خودسازی من و شما نداره، آیا توی زندگی ما تفاوتی پیدا میکنه؟ یعنی به معنی دیگه اینکه ایا تو روزهامون، شنبه، یک شنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه، این ماه، اون ماه، این سال، اون سال و ....

.

.

.

بودن یا نبودن امام زمان تفاوتی در زندگی ما ایجاد میکنه؟ مثلا تو طول روز 10 دقیقه واسش دعا میکردیم یا تلاش میکردیم حق رو به ملت بشناسونیم حالا با حرف زدن، با نون حلال در آوردن، حتی با لبخند زدن ولی ته دلمون برای امام زمان بوده؟

یا نه.

الانم اهمیتی نمیدیم. تفاوتی نداره؟

.

.

.

پی نوشت: نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه. شاید منظورم رو خوب نرسونده باشم. اگه مطلب جانیفتاده باشه، بعدا حذفش میکنم چون اصل مطلب مهمه.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

اللهم ارنی الطلعه الرشیده...

.

.

سالروز آغاز امامت آخرین امام شیعیان، حضرت بقیه الله الاعظم مهدی روحی و ارواحنا فداه بر عاشقانش مبارک.

این عید بزرگ و عزیز بر شما مبارک.

ایکاش که این تبریک گفتن‌های ما، پوشالی نبود...

یعنی بهتر است بگوییم، عیدی که صاحب عید هنوز نیامده است.

.

ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید
ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه‌اش
تا سر کشم من جرعه‌ای از ساغر و پیمانه‌اش
بزم است و رقص است و طرب، مطرب نوایی ساز کن
در مقدم او بهترین تصنیف را آغاز کن
مجنون بوی لیلی‌ام در کوی او جایم کنید
هم‌چون غلام خانه‌اش زنجیر در پایم کنید

ای عاشقان
ای عاشقان
دل را چراغانی کنید...

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

.

.

از گنه دم به دمم آتش طوفنده شدم

هم شدم از توبه خجل هم ز تو شرمنده شدم

صاحب من

خالق من

داور من

یاور من!

حـــیـــــف

تو را داشتم و

غیر تو را بنده شدم

شعله‌ای از نار بُدم، شاخه‌ای از خار بُدم

با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم

.

.

پی نوشت: خدای من! به غیر تو که را دارم؟

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

.

.

اینجا زمزمی از نور پدید آمده است و در اطراف آن قبیله‌ای مسکن گزیده اند که نور می‌خورند و نور می‌آشامند.

.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

.

بابا به این خانه

بنگر غریبانه

خاک زمین گشته محفلم

مثل این دلم

جای دخترت

ویرانه ویرانه

.

بابا به این خـــانــــهـ

بنگر غریـــــبـــــانـــهــ

مثل این دلـــمــ

جای دخترت

ویـــرانــهــویــــرانه

.

موی یتیــــمانت

جانــــت

باز بکن شانـــــه

.

با شمع نورانــــی ســــرت

خـــــون حــــنجــــرت

جــــان مـــــن شــــده

پروانه پروانـــه

.

باز آ

بکن شانه...

.

یـــک شـــب بیـــــا منزل مـــن

خونه دخترت نمیای؟

.

.

بابا

یـــک شـــب بیـــــا منزل مـــن

روشـــن نــمــا محفل مـــن

دستـــی بــکـــش بر دل من

.

آتـــــش گـــــرفــــت

مــــــــویـــــــــم

ویــــن چـــشـــم کم سویــــم

.

از درد پــهــلــویــم

رویــــم

هـــر دم زنم

نــــالـــــه

.

.

.

امــا ز دستـــان ســـاربــــان

طـــعـــن شامیــــان

جان نمی‌برد

دردانه دردانه.

.

.

.

امون از دل زینب

امــــون از دل زیـــنــــب

.

.

.

پی نوشت: عادت دارم روزهای شهادت شعری، روضه‌ای چیزی بنویسم. نمیدونم چه حکمتی بود روز شهادت امام حسن عسکری اومدم شعر بنویسم، یکهو این شعر به ذهنم اومد.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

.

سالروز شهادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بر فرزند گرامیش و بر عاشقانش تسلیت و تعزیت باد.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

.

تقدیم به عشّاق امام حسین.

.

امام صادق علیه‌السلام فرمودند:

اى یعقوب آیا تا به حال دیده‌‏اى که جغدى در روز آواز بخواند؟

وى گفت: خیر.
حضرت فرمودند: مى‏دانى چرا؟

عرض کرد: خیر.
امام علیه‌السلام فرمودند:

«براى اینکه طول روز را این حیوان روزه‌دار بوده و وقتى شب فرا رسید افطار کرده و از آنچه خداوند منّان روزى او کرده استفاده نموده سپس پیوسته بر مصائب حضرت حسین بن على علیهماالسّلام زمزمه نموده و نوحه‏ سرائى مى‏‌کند تا صبح بدمد.»

.

.

.

1. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات.

2- بحار الانوار، جلد 45، صفحه 212.

.

.

پی نوشت: حدیث دارای سند رجالی معتبری است.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

مثل دفعه پیشین که قرار بود مسافر عتبات شوم، دلهره داشتم.

البته بهتر است به جای دلهره بگویم حالتی که هنوز نمی‌دانم چیست. هر روز که به رفتن نزدیکتر می‌شدم ظرف درونی من خالی‌تر می‌شد.

انگار باز هم قرار بود بروم نجف و کربلا، با همان ظرف خالی پیشین و مات و مبهوت به همه جا نگاه کنم.

بار اول هم همینطور بود.

با اینکه در ظاهر خونسرد بودم و تا ساعتی قبل از رفتن، مشغول صحبت با این و آن، اما باطنم می‌دانست انگار تمام دانسته‌هایم، مطالعاتم و فهمم از اهل بیت، کمتر و کمتر می‌شود.

شاید اگر می‌پرسیدند علی علیه السلام کیست؟ خیلی سخت می‌توانستم فکر کنم و از شجاعتش، از علمش، از امامتش و از عدلش آنچه که می‌دانستم، قطره‌ی دریایی شوم از وجودش و آن‌ها را بگویم.

باز همانطور شده بود.

دلم قرار نداشت.

سه سال بود منتظر چنین روزهایی بودم.

منتظر دیدن ایوان طلا

منتظر قدم گذاشتن در حرم ارباب و سست شدن قدم‌هایم هنگامی که از پله‌ها پایین می‌روم

و مبهوت شدن در حریم اباعبدالله

و منتظر دیدن دست‌های علمدار در ظاهری به برافراشتگی گلدسته‌های ضریح حرم.

اصلا انگار تمام دلم می‌خواست دوباره دور حرم سقای کربلا بگردم تا چشمم بیفتد به السلام علیک یا ساقی عطاشاء الکربلا

و بعد

ارام سرم را پایین بیندازم و برگردم...

عجیب شده بودم.

دلم می‌خواست بلند شود، اما سه سال منتظر این روزها بود و این روزها حسابی عجیب شده بود.

.

سه شنبه ظهر رفتم حرم امام. آنجا قرار بود سوار اتوبوس شویم.

دقیقا همانجایی بودیم که سه سال قبل، قرار بود اتوبوس‌های اردوی جنوب از آنجا حرکت کنند.

اتوبوس تاخیر داشت. یک ساعتی می‌شد. در این یک ساعت دلم دوباره هوایی شد. مرا بلند کرد و با خود به هوای خودش برد.

باز دوباره نوبت دل بود که هرجا می‌خواهد برود. دست مرا گرفت و دوکوهه برد.

تمام دلم در دوکوهه بود.

اصلا انگار مدت‌هاست دلم در دوکوهه مانده و هوس دیدار دارد.

.

اتوبوس‌ها بعد از چند ساعت تاخیر کنار مترو بهشت زهرا سلام الله علیها ایستاده اند.

اولین باری است که می‌خواهم بروم جنوب.

در ظاهر تمام کسانی که باید باشند، هستند. دوستانم، برادرانم و خانم‌های گروه.

در ظاهر حواسم به همه چیز هست. اینور آنور. می‌خندم. اما خدا می‌داند در دلم چه خبر است.

دوست دارم زودتر بروم جنوب. شهدا را ببینم. صدای مناجات شهدا را در شب‌های پر راز دوکوهه حس کنم.

و دوکوهه

وقتی به دوکوهه می‌رسی، شب است.

در آسمان دوکوهه ستاره‌های زیادی را می‌نگری که هنوز مسحور یاران امام اند و آرزو دارند بار دیگر خود را به حبل دعای شهدا بیاوزیدند. همینجا. در کنار حسینیه حاج همت.

اصلا انگار دوکوهه قطعه‌ای از بهشت است.

ستاره‌ها در اینجا به زمین از هر جای دیگری نزدیکترند، زیرا آنان نیز می‌خواهند به زمین نزدیک شوند و صدای پر محبت و محزون یاران قرن چهاردم هجری اباعبدالله را بشنوند.

در ظاهر شام نخورده ایم. هنوز مشخص نیست کجا قرار است بخوابیم. اما دلیل آنکه انقدر پی ساکن شدن و استقرار هستم، برای آن است که بیایم بیرون و به آسمان دوکوهه نگاه کنم.

و به ساختمان‌ها

و بعد بروم کنار حسینیه حاج همت

و رزمنده‌هایی را بنگرم که در کنار حسینیه حاج همت وضو می‌گیرند تا پشت سر امام عشق به نماز بایستند.

.

دلم عجیب هوای دوکوهه داشت اما صدای همراهانم مرا به خود آورد.

فهمیدم اتوبوس آمده و باید سوار ماشین شوم.

نگاهی به اتوبوس همراهان اردوی جنوبم کردم. دستی برایشان تکان دادم و دعا کردم دوباره همه باهم همسفر شویم.

بعد سوار اتوبوس شدم.

.

.

ادامه دارد.

ان شاءالله

  • ماشیح