- ۳ نظر
- ۰۸ تیر ۹۳ ، ۰۲:۵۲
بسم الله الرحمن الرحیم
حـسـیـن حسین حـسـیـن
وای وای وای
شهید تشنه لب
وای وای وای
شهید تشنه لب
وای وای وای
روضه روز و شب
های های های
روضه روز و شب
های های های
حسین حـسـیـن حسین
وای
حسین حسین حسین
وای
حــســیـــن حــســیـــن حــســیـــن
وای وای وای
حــســیـــن حــســیـــن حــســیـــن
هـــــای هــــــای هـــــــــــــــــــــای
حــســیـــن حــســیـــن حــســیـــن
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
شـــهـــیــــد تــــشــــــنــــــه لــــــب
وای وای وای
شهید تشنه لب
وای وای وای
روضه روز و شب
های های های
حسین حسین حسین وای
حسین حسین حسین وای
پ.ن: برای دل خودم...
بسم الله الرحمن الرحیم
پیشانیاش شکست، خون جاری شد.
زیر لب زمزمه کرد «به پروردگار خودم و شما پناه میبرم که مرا سنگباران میکنید»1
پیراهن عربی را زد بالا که خون پیشانیاش را پاک کند، یکهو «نور سپید و درخشانی بیرون آمد که از نشانههای نُهگانه خدا بود...»2
نشانهی اول علی زین العابدین بود
نشانهی دوم محمد بن علی
تا رسید به نشانهی آخر
نشانهی آخر را نگه داشت برای خودش
تا موعدش برسد...
پی نوشت: جای این نوشته، نوشتهی بلند دیگری بود با همان آیه که روسیاهی مانع بقایش شد و بیدلیل حذف شد.
اگر خیر بود، دوباره مینویسماش...
1- سورهی دخان
2- سورهی نمل
بسم الله الرحمن الرحیم
داعش از زینبیه دارد میآید سمت کربلا.
موصل را گرفته
سامرا در آستانه سقوط است
بمبگذارهایی هم در کربلا دستگیر شده اند.
قرار است همه بیایند کربلا، چه خوب میشود اگر در این میعادگاه باشیم...
اگر حیات در کربلاست و خون شهدای کربلا راه رسیدن به حیات، پس کاش وعده ما هم همان کربلا باشد.
جایی که خون ما ریخته شود، اما حرم حسین علیه السلام بماند.
این بار حواسمان به خیمهها هست.
**اینجا جای تصویری است از بریدن سر سرباز عراقی که حذفش کردم**
دلم دوباره هوای نوشتن دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم...
بسم الله الرحمن الرحیم
با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم.
و از خدای رحمان و رحیم میخواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد و از ملت امیدوارم که عذرم را در کوتاهیها و قصور و تقصیرها بپذیرند.
و با قدرت و تصمیم اراده به پیش روند و بدانند که با رفتن یک خدمتگزار درسدّ آهنین ملت خللی حاصل نخواهد شد که خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند، والله نگهدار این ملت و مظلومان جهان است.
والسلام علیکم و علی عبادالله الصالحین
بسم الله الرحمن الرحیم
...
آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانکهای شیطان تکهتکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست، اما راز خون آشکار شد.
راز خون را جز شهدا در نمییابند.
گردش خون در رگهای زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب شیرینتر است و نگو شیرینتر، بگو بسیار بسیار شیرینتر است.
راز خون در آنجاست که همهی حیات به خون وابسته است.
اگر خون یعنی همهی حیات و از ترک این وابستگی دشوارتر هیچ نیست، پس بیشترین از آن کسی است که دست به دشوارترین عمل بزند.
راز خون در آنجاست که محبوب، خود را به کسی میبخشد که این راز را دریابد و آن کس که لذت این سوختن را چشید، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی هیچ نمییابد.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام قلمی که مایسطرونش در دست اوست.
تو خودت خوب میدانی که سر این همه سکوت از چیست.
اگر بنا به نوشتن باشد که، چه ساده است دست روی کیبورد بردن.
کیبوردی که جای قلم را گرفته است.
البته باز تو خودت خوب میدانی که اینها اول با قلم نوشته میشود، بعد میشود نوشتههای کیبوردی.
شاید فکر کجفهم من است، شاید معنیاش را درست و حسابی نفهمیدم.
اما نگفتی نون و الکیبورد، یا چیزی شبیه به این.
به قلم قسم خوردی.
درست است که امروز اینها هم قلم حساب میشوند، اما اینها برای اینکه باشند، باید روح داشته باشند.
روح که داشته باشند، میمانند.
بعضی وقتها کیبورد جای قلم را میگیرد. همانجاست که دیگر روح در کلمات نیست.
تو بگو یک مشت حروف بهم چسبیده که میخواهند کنار هم باشند. ولی چه فایده، وقتی روح ندارند.
قلم به حرفها و کلمات روح میدهد، برای همین است وقتی با قلم مینویسی حسین، یک جور دیگر میشود.
میخواهی پای این حسین، حسین حسین کنی، اشک بریزی، دست بذاری روی سرت، آه بکشی، قد خم کنی و ...
اینکه فلانی شد سید شهیدان اهل قلم، این نیست که دست برمیدارد، روی کاغذ یک چیزهایی را مینویسد، بعد هم میشود شهید اهل قلم.
اصلا از قسم جلاله خوردن هم مگر بالاتر داریم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
نون و القلم و ما یسطرون.
این قسم
این قلم
و آنچه مینویسند، همان دستی است که قلم را میگیرد، با روحاش حرف میزند، بعد تو که آنها را میخوانی، حس میکنی کلمات جان دارند، با تو حرف میزنند.
دلت میخواهد بغلشان کنی و با هم گریه کنید.
کلمهها هم غم دارند.
فکر میکنی شعار و شعر بافته ام؟
یک بار فتح خون را بردار، بسم الله کن و بعد بخوان.
ببین اگر همان پاراگراف اول، خط اول و حرف اول بغض نکردی.
داشتم میگفتم
تو خودت خوب میدانی که سر این همه سکوت از چیست.
اگر بنا به نوشتن باشد که، چه ساده است دست روی کیبورد بردن.
چند باری خواستم بنویسم، خیلی راحت میشود خیلی چیزها نوشت، اما قرارمان یک چیز دیگر بوده.
قرار نبود من بنویسم. قرار شد هرچه خودت میخواهی اینجا باشد.
اگر قرار است برای چندمین بار یا چند صدمین بار فریاد بزنم که:
ایها الناس!
هر آنچه اینجا نوشته میشود، اشکهای رازدار است و پر از بغض، اینها از من نیست.
اینها همانهایی است که از اوست و همه آنهایی است که میخواهم اینجا بماند.
باقیاش فناپذیر است.
از بین میرود.
اگر نخواهی، خیلی از این حرفها بی معنی است. نه قافیه دارد، نه وزن عروضی، نه نثر است و نه حتی جملهبندی درستی دارد.
حالا یا ایها العزیز، اگر میشود، دوباره، مسنا و اهلنا الضر، فاوفوا لنا الکیل، و تصدق علینا
ان الله یحب المتصدقین.
میخواهی بدانی راز «وما یسطرون» چیست؟
منتظر باش...
طفل کوچک کنار قتلگاه.
یاعلی مددی
بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت شهادت امام علیالنقی حضرت هادی علیه السلام.
چیزی به ذهنم نرسید، جز چیزی که باخودم زمزمه میکردم
از علیِ اکبر.
ایام بر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و عاشقان آن حضرت تسلیت.
بسم الله الرحمن الرحیم
عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم.
کار یکی خوبیه.
کار یکی هم بیوفایی و نمکنشناسی.
شب آرزوها
شب جمعه و امام زمان.
شب زیارتی امام حسین.
مفاتیح رو که باز میکنی، میبینی اعمال شب اول رجب نوشته زیارت امام حسین. روز اول رجب نوشته زیارت امام حسین.
شب آرزوها
شب جمعه و امام زمان
این بیوفایی و نمکنشناسی هم عالمی داره واسه خودش.
نهایت وفای من اینه که شب جمعه یه یادی کنم از امام زمان، اما او چی؟
خودشون گفتن ما همیشه به یاد شماییم.
اصلا کار ندارن که ما باوفاییم یا بیوفا، نمکنشناسیم یا نمکشناس
باز هم به ما کار دارن
باز هم خوبی میکنن
عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم اینجا معنی پیدا میکنه.
اینکه یه بیوفای نمکنشناس
شب جمعه
شب زیارتی امام حسین
شب آرزوها
دلش بیوفته به اینکه به کسی فکر کنه که همیشه به یادشه.
شنبه و یکشنبه و دوشنبه و پنجشنبه و جمعه نداره.
صبح و ظهر و شب و نصف شب نداره.
کربلا و مکه و تهران و لس آنجلس و فکه نداره
همه جا
همیشه
داستان ما و داستان او اینه.
این داستان رو کی میتونه بنویسه؟
راستی راستی، راست هم قسم خورده خود خدا به قلم.
قلمی که از این داستان، مینویسه و از او مینویسه
بیوفا نیست
نمکنشناس نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
نون و القلم و مایسطرون
و ما انت بنعمه ربک المجنون
نمکنشناسی و بیوفایی من به کنار
اما نمیخواهم در این شب آرزوها هیچ دعایی کنم جز خودتان
هیچ دعایی (آرزویی) جز خودتان نمیکنم
میدانم همه دعاها را خودتان میکنید.
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
اللهم عجل لولیک الفرج.
بسم الله الرحمن الرحیم
....
امّا شب هنگام راست بر پایند، و قرآن را جزء جزء با تأمّل و درنگ بر زبان دارند، و با خواندن آن اندوهبارند، و در آن خواندن داروى درد خود را به دست مىآرند.
و اگر به آیهاى گذشتند که تشویقى در آن است، به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویى دیدههاشان بدان نگران است، و اگر آیهاى را خواندند که در آن بیم دادنى است، گوش دلهاى خویش بدان نهند، آنسان که پندارى بانگ بر آمدن و فروشدن آتش دوزخ را مىشنوند.
با رکوع پشتهاى خود را خمانیدهاند و با سجود پیشانیها و پنجهها و زانوها و کنارههاى پا را بر زمین گسترانیده، از خدا مىخواهند گردنهاشان را بگشاید و از آتش رهاشان نماید.
و امّا در روز، دانشمندانند خویشتندار، نیکوکارانند پرهیزگار، ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار.
چون کسى بدانها نگرد، پندارد بیمارند، امّا آنان را بیمارى نیست، و گوید خردهاشان آشفته است اما آن پریشانى را سبب دیگرى است
.
.
.
گوینده روایت گوید: پس همّام بیهوش گشت و در آن بیهوشى جان داد. امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:
به خدا از همین بر او مىترسیدم.
آنچه بود، بخشی از خطبهی متقین امیرالمومنین علی علیه السلام بود.
همهی آنچه که در من نیست.