به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
بدون هیچ توضیحی فقط آیهها رو میذارم، نتیجه گیریش با خودتون:
- ۲ نظر
- ۳۰ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۹
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
بدون هیچ توضیحی فقط آیهها رو میذارم، نتیجه گیریش با خودتون:
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
عجب مبایعهای با خدا نوشت حسین
که روز حشر ز مردم حساب برگردد...
شب آخر، 23ام، امشب وارد شده معتبرترین شب به لیله القدر است
به حرمت این روزهایی که بودیم برای آقا امام زمان، رهبری انقلاب و برای همدیگه دعا کنیم.
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
گذشت و گذشت و گذشت تا دوباره رسیدیم به شبهای قدر.
من و آقادوسته سال قبل باهم احیاء میگرفتیم و توی همون احیا امضا شده بود که دیگه باهم نباشیم.
من و عموی بزرگ دقیقا 365 روز قبل داشتیم کارهای آش نذریشون رو انجام میدادیم یه همچین شبی. خود عمو خیلی کارها رو انجام داد و الان بین ما نیست...
سال قبل تو همین شبها آرزوی پیاده روی اربعین داشتم و خدا قسمتم کرد.
و معلوم نیست از این سه شب تا سال قبل چه چیزهایی امضا شده بشه واسمون.
بسم الله الرحمن الرحیم
من گِدای همان خانهام.
همان خانهی بیدر.
چند باری هم آمدم در خانه را بزنم، اما کریم بودی و خانهی تو در نداشت.
نمیدانم اینکه خانهتان در نداشت، فقط بخاطر کریم بودنتان است یا از کودکیتان سرچشمه میگیرد.
هرچه هست، من گدای همان خانهام.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
رنجها و اندوهها آنچنان بر دلم سنگینی میکند که دیگر اشک دیده و فریادهای سینهام را احساس نمیکنم.
سرور من!
غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده،
خاطرم را پریشان ساخته
و آرامش دلم را از من سلب نموده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
چهل روزی است از روز واقعه گذشته است.
بازگرداندند ایشان را به کربلا.
از دور کاروانی به سر قافلگی علی بن حسین نمایان است.
بسم الله الرحمن الرحیم
ویــنـــه عــمّــی؟
لـــیــــش تـــأخـــر عــــــبـــــاس؟
پی نوشت: یا عباس...
چون «تو» میبینی، رضا برضائک...
بسم الله الرحمن الرحیم
برای من که حتی سر قبر «مردگان» رفتن هم سخت است، حتما نوشتن از «مردگان» سخت و سختتر است.
دست خودم نیست، سخت هست برایم نوشتن از آدمهای «مرده».
باوجود اینکه پدربزرگهایم، مادربزرگم، خاله و عموی مادرم را هم شدیدا دوست داشتم و دارم و واقعا از تمام عمق وجودم دوستشان داشتم، عموما نوشتن ازشان برایم سخت بوده، هرچند آنها هم برایم مثل مردههای دیگر نیستند، اما قرار است از این پس از «عمو» بنویسم.
«عمو» برایم زنده است. نه از نوع توهم زنده بودن بعد از یک داغ. هرچند داغ بسیار بزرگی بود، اما خدا صبر بزرگی داد، الحمدلله.
زنده بودنش برایم از جنس آسمانی است. شاید به این دلیل است که روزی فرزندان و همسرش را گذاشت رفت جنگید. نترسید.
شاید برای اینکه جنس دوست داشتنهای من و بهتر بگویم ما میان خودمان و فامیل، خصوصا میان عموها از جنس آدمها این روزگار نیست، باز الحمدلله. جنسش از جنس آسمان است، نه زمین.
شاید برای تقوایی که سعی میکرد داشته باشد، حتی باوجود اینکه نظرات سیاسیمان هم خیلی شبیه هم نبود.
شاید برای....
هرچه هست وقتی عمو میرود، عجیب «اهل» خانه به هم میریزند.
نه سقا بود، نه علمدار. نه دستی از او جدا شد، نه شاید بیش از گرد خاکی بر شال ماه بنی هاشم و نه حتی تشنه آبی بودیم که قرار بود برایمان بیاورد.
فقط ناماش «عباس» بود و «عمو»ی ما ...