اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۲۳۶ مطلب با موضوع «اشک‌های رازدار» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

ندا میاد از آسمونا، به قول آذری زبونا:

یل یاتار توفان یاتار

یاتماز حسینین پرچمی!

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

یک دستش را گرفته بود به محاسنش و دست دیگرش را به آسمان بلند کرده بود.

داشت برایش دعا می‌خواند.

از گونه‌هایش اشک روان بود که زیر لب زمزمه کرد خدایا خودت گواه باش...

چشم‌هایش عجیب شده بود

مهر پدری و پسری از آن چشم‌ها می‌بارید

یک نفر را فرستاده بود، اما او همه بود. شبیه‌ترین به رسول‌الله {صلی الله علیه و آله و سلم}، شبیه‌ترین به فاطمه و علی علیهماسلام و شبیه‌ترین به امام مجتبی.

انقدر به امام مجتبی شبیه بود که بعد از امام حسن، او را کریم مدینه می‌دانستند.

حکمتش هم در کربلا معلوم شد.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

خوب بنگر بر زمین

مثل اینکه می‌گذارد پا پیمبر بر زمین

عرش اگر عرش خداست

چون که ساییده به پایش بارها سر بر زمین

او رجز می‌خواند و لرزه می‌اندازد از فریاد حیدر بر زمین

از حریفان نبرد

قبل از اینکه سر بیفتد، خورده پیکر بر زمین

تیغ می‌چرخاند و بی‌سر افتاده است لشکر روی لشکر بر زمین

دشت شد دریای نور

با قدی خم آمده خورشید محشر بر زمین

مثل اشک فاطمه

آسمان لرزید تا افتاد اکبر بر زمین

زخم شد پیشانی‌اش

تا کشد او را شبیه مرتضی در بر زمین

 

اللهم اشهد علی هولاء القوم لقد برز الیهم غلام اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم}

 

او سراپا مصطفی است

پس اگر ریزد به هم، اسلام می‌ریزد به هم

راه را گم می‌کند

آه از آن ساعت که اسب رام می‌ریزد به هم

آه بابا السلام!

خیمه‌ها را با همین پیغام می‌ریزد به هم

زود می‌آید حسین

روی زانویی...

زود می‌آید حسین

روی زانویی که در هر گام می‌ریزد به هم

روی نعش یک جوان

پیرمردی بشنود دشنام، می‌ریزد به هم

وای اگر بادی وزد

تکه‌های پیکرش آرام می‌ریزد به هم

بس که از هم ریخته

وقت تشییع تنش احکام می‌ریزد به هم

قصد غربت می‌کند

با علی‌اکبرش این‌گونه صحبت می‌کند

خودت از سر گم شده

جوشنت هم در تنت آه ای دلاور گم شده

با کمربند علی آمدی میدان و حالا

ارث حیدر گم شده

در تمام پیکرت لا به لای زخم نیزه

زخم خنجر گم شده

در دهانت آنقدر خاک و خون رفته

صدایت توی حنجر گم شده

از تن صد پاره‌ات هرچه پیدا کرده‌ام

صدها برابر گم شده

وای

انگشتت کجاست؟

از گلم انگار گل‌برگی معطر گم شده

سخت کامل می‌شوی

بس که در این دشت از تو پاره پیکر گم شده

دست و پا دیگر مزن

رحم کن بر حال این بابای سر در گم شده

اکبرم شد اصغرم

عاقبت از آنچه می‌ترسیدم آمد بر سرم

 

هل من معین فاطیل المعه العویل و البکاء

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

همه رفته بودند از مردان و تو مانده بودی با یک لشکر
تو مانده بودی و عبدالله و علی اصغر
صدا زدی که ای دلاور مردان خالص و ای سواران میدا نبرد
صدایتان می‌زنم و جوابی نمی‌دهید
بانگ برآوردی: «آیا کسی هست مرا یاری کند؟»
بین آن همه مرد نامرد، کودک شش ماهه‌ای از داخل خیمه‌هایت لبیک گفت
اشک ریخت از غریبی‌ات

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

تا آن روز من نفهمیده بودم حکمت اینکه نام یکی را «علی اکبر» و نام یکی را «علی اصغر» گذاشتی، چیست.
وقتی تکه‌های پیکر یک علی کل دشت را پر کرده بود، فهمیدم چرا این علی «اکبر» است و وقتی مکافات حرامی‌ها موقع روی نیزه کردن سرها را دیدم، فهمیدم چرا آن علی «اصغر»...

 

 

هفتم محرم الحرام سال 1436

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

باید آنجا بوده و دیده باشی.....

وقتی دستور دادند روی بدن‌ها با اسب بتازند، گمان کردم بدن او استثنا است.

حکمتش را هم خواهم گفت...اما دیدم اشتباه می‌کردم

اصلا همین شد که از همان موقع مبهوت قاسم مانده‌ام

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

هرچه روی پنجه‌ی پا خودش را دراز کرد، فایده‌‍ای نداشت
دستانش یک‌‍هو از دست مادر جدا شد
کودک بود که موهایش سفید شد
.
.

.
هرچه روی پنجه‌ی پا خودش را دراز کرد، فایده‌ای نداشت
نمی‌توانست گودی قتلگاه را ببینند
فقط می‌دید هرچه می‌رود پایین، سهمی برمی‌دارد
تیغ، تیر، نیزه، خنجر شکسته
حتی آن‌ها که هیچ نداشتند و سنگ می‌زدند هم سهمی برمی‌داشتند
آن‌قدر برداشته بودند که کم مانده بود برای زینب هیچ نماند...

دید هرچه روی پنجه پا خودش را بالا و پایین می‌کند، هیچ معلوم نیست
دستانش یک‌هو از دست‌های عمه جدا شد
انگار این دست‌های رها شده، دست‌ همه ما بود که رها می‌شد و می‌دوید به سمت قتلگاه
انگار دست کریم مدینه بود که این بار توانسته بود رها شود و جلوی یک دست را بگیرد
هرچه فریاد می‌زد عمو....عمو...
انقدر صدای هلهله بلند بود که صدای کودکانه‌اش به گوش عمو نرسد
فقط دید یکی از پشت سر نیزه برده بالا
یک شمشیر هم بالا رفته
خودش را انداخت روی بدن عمو
آنقدر دردناک بود که اباعبدالله چشمانش را ببندد و رویش را برگرداند...
ضربه آخر را که خورد روی بدن اباعبدالله جان داد
جان داد و جان گرفت...به قدر یک نفس

و بعد نوبت به اباعبدالله رسید...

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

افتاده‌ام روی زمین.

مثل قبل‌ها نیست این افتادن.

اینجا کمی آن‌طرف‌تر از قتلگاه است؛ اینجا علقمه است.

افتاده، مات و مبهوت، نگاهم را دوخته‌ام به پرچم برافراشته‌ای که حالا فرش روی زمین شده است

و به قطعه‌های پیکر حیدر دیگری که حالا به گمانم باید بگویم به قطعه‌های پیکر چند حیدر...

 

این‌بار چنان زمین خورده‌ام که نمی‌شود بلند شد و جلوتر رفت و نه حتی می‌شود دید.

مادر سادات آن‌جا بود؛ لحظه‌ای قبل.

چشمانم نمی‌بیند و فقط صدای کمی به گوشم می‌رسد.

بلند قامتِ افتاده روی زمین را «پسرم» خطاب می‌کند و اشک می‌ریزد و ناله می‌کند.

و آه...

آه برای آن میوه‌ای که موقع رسیدن، له شده ...

 

دست‌هایش روی پهلو است.

نمی‌دانم از ضربه‌ی در دست‌‌هایش را به پهلو گرفته یا از اینکه دوباره روبروی چشمانش حیدر دیگری فرقش شکافته می‌شود.

و یا شاید از دو دست جدایی است که یکی سمت راست و دیگری سمت چپ افتاده و بدنی که کشت‌گاه نیزه‌های دشمن است.

بدنی که نیزه‌زار شده...

 

غبارها کمی کمتر شده اند و سواری که تا به علقمه برسد، چند باری روی زمین خم می‌شود و چیزی را می‌بوسد و هرچه نزدیک‌تر می‌شود، کمانِ قامتش خم‌تر.

صدای اباعبدالله را که می‌شنود، قصد برخاستن می‌کند و باز قصه می‌شود قصه‌ی آن دو دست دور افتاده...

برای بلند شدن دستی نیاز است آخر.

 

معجزه کردن از حرامی‌ها عجیب می‌نماید، اما گویی در علقمه شق‌القمر شده.

به معجزه می‌ماند آخرین تابش ماه

بگویید نماز آیات بخوانند.

ماه خسوف کرده...

 

 

یا اخی!

علیک منی السلام.

 

روز اول محرم الحرام سال 93.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

اینکه چرا این مطلب رو گذاشتم توی این وبلاگ، دلیلش دقیقا اینه که این سخنرانی رو خیلی دوست دارم و یک «اشک رازدار» هست.

 

50 سال پیش دقیقا، یعنی 4 آبان سال 1343، «آقا روح‌الله» مرجع جوانان ایرانی، بالای منبر رفت و سخنرانی‌ای کرد که دست آخر بعد از یکی دوبار دستگیری و آزادسازی، باعث تبعیدش شد.

این سخنرانی را بیشتر از 100 بار گوش دادم و لذت بردم.

سال 43 در خفقان حکومت محمدرضا پهلوی، آقا روح‌الله بنیاد و اساس حکومت را زیر و رو می‌کند.

لذت عجیبی دارد برای من این سخنرانی.

در ادامه متن و فایل صوتی را قرار می‌دهم برای آن‌ها که عاشق حضرت امام هستند.

 

ضمنا این عکس به اشتباه به این سخنرانی منصوب شده. عکس مربوط به همان سال و سخنرانی دیگری است.

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

خونه‌هامون سیه‌پوشه

بازم چشما اشک خون می‌باره

سر در خونه‌ی مجنون

نشونی از داغ لیلی داره

 

 

خدایا به حق عزت و جلالت و به حق فرستادگانت {محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه کبری و حسن مجتبی و سید الشهدا و امامان بعد از او} قسمت می‌دم و به آه دل زینب کبری سلام الله علیها در کربلا که این محرم حرارت عشق به اباعبدالله و غم آل‌الله رو توی دل و اشک با معرفت در چشم ما و عمل با بصیرت در راه ما قرار بده.

 

یا اباالفضل العباس!

امسال شرمنده‌ی ارباب نشم...

 

پی‌نوشت: ممکنه تا شنبه شب دسترسی به نت نداشته باشم. ممکنه!

 

  • ماشیح