اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

۲۴۷ مطلب با موضوع «چرک نویس» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عوامل دشمن تو سیستمم نفوذ کردن :D لپتاپم دچار دوشواری شده.

بزودی با ادامه داستان درخدمتم.

به قول بوسنیاییا کو جه آموراااااان؟

دوشمِـــن.

کی خسته است؟

دشمن

 

 

ما داستان رو ادامه خواهیم داد :D

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شاید در مورد بوسنی و هرزگوین یه چیزایی نوشتم.

چیزهایی که به خاطر کمتر از یک سال کار در موردش، نسبت بهش شناخت پیدا کردم.

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

سلاااااااااااااااااااااااااااام

بعد از دو روز قطعی اینترنت، به غیر از قطعی آب و برق با شما صحبت می‌کنم.

البته اگه دوباره قطع نشه

خیر سرم واسه این دو روز می‌خواستم مطلب بنویسم، حتما خیر بوده

عیدتون مـــبــــارک

دل‌هاتون حسینی و اباالفضلی

 

چرخ اینترنت لای سانتریفیوژها گیر کرده بوده، واسه همین نمی‌چرخیده :v

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اون از فایرفاکس که دو-سه هفته‌ای هست که باز نمیشه.

اینم از کیبورد عزیز.

آخه چــــــرا؟ :D

باید کیبورد لپتاپم رو تعمیر کنم.

 

امروز 69امین روزی است که صدای عمو رو نشنیدیم.

همون جوری

همون جا

همون مدلی

داشت انگشت دست‌هاش رو حرکت می‌داد کم کم که دوباره تشنج کرد.

دوباره همون شکلی.

 

عجب جاش خالیه این چند وقت.

دلم برای برق شیطنت چشم‌هاش تنگ شده.

امیدوارم دوباره چشمانش باز شه، حرف بزنه و پاشه از جاش.

هرچی که هست خداروشکر

ما به کارای خدا راضی هستیم.

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیروز زنگ زدم و قرار شد امروز ساعت 16 جلسه داشته باشیم.

کجا؟

بماند.

با کی؟ باز هم بماند. 

برای چی؟ اون هم مجددا بماند تا بعد، به نظرم فعلا لازم نیست بگم تا بعد.

ساعت 4 و 55 دقیقه ایشون بالاخره رضایت داد که از اتاقش بیاد بیرون.

اتفاقا یه بنده خدای دیگه‌ای تقریبا 30 ثانیه قبل از اینکه آقای فلانی از اتاقش بیاد بیرون، رسید اونجا.

یعنی ما 55 دقیقه منتظر بودیم و اون بنده خدا 30 ثانیه.

در اتاق باز شد.

سلاااااااااااام اقای فرحزادی. بفرمایید تو.

بنده خدا گفت این‌ها زودتر از من اومدن.

گفت شما بفرمایید داخل من با بچه‌ها (خیلی زود هم پسرخاله شد) صحبت می‌کنم.

من و مجید با هم بودیم و من خیلی دلم خواست که بگم آقای ایکس از اینکه لطف داشتید ممنونم، خداحافظ.

اما نمی‌دونم چرا حماقت کردم و موندم.

گفت کارتون چیه؟

گفتم فلان.

گفت بودجه‌ای که می‌‌خواید چقدره؟

برای من جالب بود که این بنده خدا هیچ اطلاعاتی از کار نمی‌خواد. 

گفتم 3 میلیون و نیم.

گفت ما همچین بودجه‌ای نداریم بچه‌ها، متاسفم.

البته می‌تونیم از شما حمایت کنیم در کار رسانه‌ای، ولی از لحاظ مالی نه.

 

قبل از ورود به اونجا خودم رو برای «نه» شنیدن آماده کرده بودم.

اصلا نه شنیدن ناراحتی هم نداشت.

و اینکه آدم‌ها قدر یک کار خوب رو نفهمند.

اما

تحقیر شدن رو خیلی خوب تجربه کردم. مدت زمان مکالمه من با این آقای مدیر یقینا کمتر از 30 ثانیه بود.

اون هم نه داخل اتاق.

دم در ورودی.

 

اگر یک روز به جایی رسیدید، لطفا گوسفند نباشید.

یا اگر گوسفند بودید، بقیه رو به چشم گوسفند نگاه نکنید.

البته

من به خدایی که بالای سرم هست، اعتماد دارم و می‌دونم هرچند تلخ و شاید هم دیر، اما روز خوب هم خواهد آمد.

 

  • ماشیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ملاک من واسه ازدواج همیشه یه دختر چادری بوده.

اما اگر یه روز بین یه دختر چادری که آرایش می‌کنه و یه دختر مانتویی که آرایش نمی‌کنه بخوام یه نفرو انتخاب کنم، حتما دومی رو انتخاب می‌کنم.

چقدر روی مخ هستن این دخترای چادری که آرایش میکنن.

کار ندارم به چشم‌های من چه صفتی می‌دید، اما از 10 تا دختر چادری 8تاش آرایش کرده.

وقتی می‌بینمشون دقیقا یاد اون جمله‌ی فیلم انفجار اطلاعات که می‌گه این همان دهکده‌ای است که مردمان را به یک صورت واحد، قالب می‌زنند و هیچ‌کس نمی‌تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند.

 

قرار گذاشتیم نمایشگاه کتاب.

رفتیم، غرفه‌ها رو نگاه کردیم.

دیشب اسم 4 ناشر رو نوشتم، اما وقت نشد اسم کتاب‌هایی که می‌خواستم بگیرم رو به صورت کاملتر بنویسم و چندتاییش از قلم افتاد که البته یا یک بار دیگه می‌رم یا بعدها می‌گیرم.

تقریبا 8 تا کتاب خریدم که شاید بعدا اسم‌هاش رو نوشتم.

قیمت کتاب‌ها تقریبا مثل سال قبل هست و این چند سال طبیعتا قیمت کتاب نسبت به 4-5 سال قبل خیلی بالاتر رفته.

قطعا اگر به قیمت اون موقع بود من با همین هزینه‌ی امروز همه کتابای مورد نیازمو خریده بودم.

اما قرار گذاشتم این کتاب‌ها رو بخونم، بعد برم اون‌ها رو هم بخرم.

بازم مثل دو سه دوره پیشین اسم کتاب رو سرچ می‌کردی و ناشر رو نمی‌زد، در صورتی‌که کتاب به نمایشگاه رسیده بود.

باز مثل این چند سال باوجود اینکه ناشرها به ترتیب حروف الفبا بودن، باز می‌دیدی بهم ریخته است

و مشکلات دیگه.

اما خب به نظرم نمایشگاه خوب بود. کیفیت بعضی از انتشارات بالاتر رفته.

 

از نمایشگاه برگشتم خونه.

رسیدم، دقیقا ساعت 3 و 30 دقیقه عصر بود.

پسردایی عزیز از قم اومده بود و قرار بود با آژانس بره دیدن عمو. من هم این چند روز ملاقاتی نرفته بودم و باهاش رفتم.

رفتیم دیدن عمو.

عمو چقدر حال آدم رو عوض می‌کنه.

هیکل خوبی داشت عموی عزیز، ولی الان خیلی لاغر شده.

دوباره حالم گرفته شد از دیدن وضعیتش اما خداروشکر. هرچی اون می‌خواد.

سلام کردم، چشمش یه ذره باز بود. دیدم تخم چشم‌هاش تکون خورد.

بهش گفتم یادته با هم رفتیم کربلا، ان شاءالله بازم میریم.

برای بهتر شدنش دعا می‌کنم. ان شاءالله هر چی خدا می‌خواد بشه.

 

بعد هم اومدیم خونه.

و الان هم به فکر ماهنامه هستم و اینکه فردا با یه بنده خدایی صحبت کنم.

و اما بعد.

یاعلی

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

زورکی که نیست آخه

وقتی موضوعی برای نوشتن ندارم، یا فکرم روی نوشتن تمرکز نداره، یا اصلا حسش نیست، بنویسم؟

نه شما بگید.

میشه؟

زورکی؟

نیست دیگه

دیدم هیچی به ذهنم نمی‌رسه چون ذهنم درگیر یه چیزه دیگه است، گفتم اینو بنویسم.

 

حالا اینو داشته باشین

طرف توی فیسبوک آیدی ساخته، 4 روز بعدش اومده به من پیام داده (خصوصی). حالا منم فهمیدم برای گرفتن آمار اومده‌ها. با اینکه نذاشتم چیزی بپرسه و کلا دو جمله گفت، اما همون دو جمله‌اش هم با هم تضاد داشت.

خودشم فهمید سوتی داده ولی وقتی بهش گفتم گفت مگه نمیشه فلان باشه، بهمانم باشه؟

 

آخه عمویی

نه

عمه‌ای

ما خودمون اینکاره‌ایم.

نکن از این کارا با ما

تابلو

تابلو

تابلو

نکن

بیا یه دوره آموزشی ببین پیش خودمون، بعد بیا آمار خودمون بگیر.

تابلو

تابلو

تــــابــــلو

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

داستان‌های من و مجید

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

 باوجود اینکه نه از اول به عید دل خوش کردیم، نه قراره فردا بریم سر کلاس و در جواب حسنقلی که از ما می‌پرسه عید کجا رفتی؟ بگیم هیچ جا و همچون سگان با نبشی کتک خورده، گوشه عزلت بگیریم که ایها الناس ما عید جایی نرفتیم و حسنقلی و قلیدون و بیژن و مازیار رفتن فلانجا. تازه به این فکر کنیم که سر زنگ انشا چطوری از آب و هوای خوب آستارا و آب داغ سرعین و شب‌های کویر تعریف کنیم و پوز هوشنگ رو توی خالی‌بندی بزنیم؛

این واپسین لحظات تعطیلات عید کانه ته خیار می‌مونه.

 

هرچند که با رفتن عمو و عمه و خاله و دایی و اعوانه و انصاره سکوت حکم‌فرما شد اینجا، اما هم یه حالت ضدحالی داره و از اون بدتر اینکه تا دو هفته تخم‌های دوزرده اطفال و نونهالان رو میشه از زیر فرش و موکت پیدا کرد.

 

سر شبی هم هم‌چون غلام خواجه مرده، رفتن اهل بیت مادربزرگ رو نظاره گر شدیم و در پایان اندوه روح و جان را فرا گرفت.

بسوزه پدر عشق.

حالا ماییم و نوای سر کار از فردا و فیلم کات زدن و کرایه 25درصد افزایش پیدا کرده و حقوق قبلی.

 

توقع هم نداشته باشید من شبیه رفقا بنویسم چون من تلخ کامم و کامم تلخه و بیشتر نوشته‌های من (بلانسبت اهل بیت و نوشته‌های مربوطه) شبیه زهر مار می‌مونه.

شاید یک روز دلیل این‌طور بودن شخصیت من رو فهمیدید (البته هرچند مهم هم نیست و نیستم)، شاید هم نه.

 

این چند روز حوصله نوشتن هم نداشتم چه برسه به فکر کردن. فکر کنم دکمه F5 لپتاپم یه مدت دیگه فلج بشه و به ویلچر نیاز داشته باشه از بس این چند روز رفرش کردم. البته بماند که همین الان باید از نیروهای خدوم جیاسو تشکر کنم، همینطوری الکی.

چون یه چیز جالب پیدا کردن.

یکی دو قسمت از کلاه قرمزی رو شد ببینم که نسبت به سال‌های قبل کیفیتش خیلی اُفت کرده بود ولی از برنامه‌های محمود شهریاری خیلی بهتر و پربارتره.

پایتخت3 هم کیفیت خیلی کمتری داشت در دو-سه قسمتی که شد نصفه و نیمه ببینم، اما باز از سریال‌های دوریالی و پخش شما و سیما توسط شبکه یک خیلی بهتر بود.

 

ضمنا

جون مادرتون برید از دریافت یارانه انصراف بدید حداقل انقدر زیرنویس نخونیم.

فردا پس فردا اس ام اس میاد:

جون داداش اگه انصراف بدی خیلی حال دادی.

حسن روحانی، رییس جمهور.

البته این رو هم بگم هزینه‌های اس ام اس رییس جمهور مجّانی هست و یه وقت فکر نکنید از پول من و شما داره اس ام اس زده میشه.

 

در پایان دعا کنید من یه دوربین خوب بخرم :D

خسته شدم از بی‌دوربینی.

 

راستی:

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

 

  • ماشیح

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

 

و اینگونه بود که نـــیـــوک لـــیــــدر.آی آر پای بر عرصه‌ی وجود نهاد.

اما نوشته‌های نیوک لیدر به صورت جدی بعد از ایام تعطیلات از سر گرفته می‌شود.

و این یک روزی که درخدمت شما هستم، احتمال قرار دادن یک مطلب هست.

اگر در این سرای سپنج بودم و دست تقدیر ما را بر نوشتن واداشت، ان شاءالله تعالی درخدمت خواهیم بود.

  • ماشیح