دلی داریم و ...
بسم الله الرحمن الرحیم
برای من که حتی سر قبر «مردگان» رفتن هم سخت است، حتما نوشتن از «مردگان» سخت و سختتر است.
دست خودم نیست، سخت هست برایم نوشتن از آدمهای «مرده».
باوجود اینکه پدربزرگهایم، مادربزرگم، خاله و عموی مادرم را هم شدیدا دوست داشتم و دارم و واقعا از تمام عمق وجودم دوستشان داشتم، عموما نوشتن ازشان برایم سخت بوده، هرچند آنها هم برایم مثل مردههای دیگر نیستند، اما قرار است از این پس از «عمو» بنویسم.
«عمو» برایم زنده است. نه از نوع توهم زنده بودن بعد از یک داغ. هرچند داغ بسیار بزرگی بود، اما خدا صبر بزرگی داد، الحمدلله.
زنده بودنش برایم از جنس آسمانی است. شاید به این دلیل است که روزی فرزندان و همسرش را گذاشت رفت جنگید. نترسید.
شاید برای اینکه جنس دوست داشتنهای من و بهتر بگویم ما میان خودمان و فامیل، خصوصا میان عموها از جنس آدمها این روزگار نیست، باز الحمدلله. جنسش از جنس آسمان است، نه زمین.
شاید برای تقوایی که سعی میکرد داشته باشد، حتی باوجود اینکه نظرات سیاسیمان هم خیلی شبیه هم نبود.
شاید برای....
هرچه هست وقتی عمو میرود، عجیب «اهل» خانه به هم میریزند.
نه سقا بود، نه علمدار. نه دستی از او جدا شد، نه شاید بیش از گرد خاکی بر شال ماه بنی هاشم و نه حتی تشنه آبی بودیم که قرار بود برایمان بیاورد.
فقط ناماش «عباس» بود و «عمو»ی ما ...
- ۹۳/۰۴/۱۴