به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
ژانر!
آقابیوک که گاهی در لباس این مقدادها ظاهر میشه و میگه هرکی «حضرت آقا» رو قبول نداشته باشه، توی جادوغ آباد سفلی جایی نداره و هیچ سمتی توی جادوغ آباد بهش نمیدم، بعد از چند ماه واسه جذب توریست از روستاها و شهرهای اطراف به جادوغ آباد، صفدرقلی رو که تا دیروز به «آقا» فحش میداده (به گفته خود آقابیوک) میکنه مدیرکل صنوف اعتقادی جادوغ آباد.
صفدرقلی که معتقده هرچی سروش دباغ میگه وحی منزله و از متجددین آباد به شمار میره، تا دیروز با اقابیوک کدخدای جادوغ آباد دعوا داشت و همدیگه رو مورد عنایت قرار میدادن و الان جیک تو جیک شدن تا واسه مدیرکل آب خیزداری روستای بغلی هم یه نقشه ای بکشن
آقابیوک که تو جلد خودش همه رو با یه پیشوند خطاب میکنه و خودشو عقل کل میدونه و توی آخرین نامه هایی که به شیخِِ مریدان میداد، جایی واسه ارزش مردم جادوغ آباد نذاشته بود، حالا مردم دار شده و واسه اینکه کسی نفهمه چیا گفته در نبود کوشیار و هوشیار و صفورا هرچی میخواد میگه و پر کردن گودی کمر فکر میکنه.
مقداد و مقداده که تا بحث پارک دوبل میشه، میپرن وسط و به احادیث رجوع میکنن ولی هنگام حفظ ابروی مومن، توی پایگاه جادوغ آباد دارن پینگ پنگ بازی میکنن که یه وقت از نیروی انسانی برشون ندارن.
فتانه که حتی باوجود اینکه آقابیوک به صورت ضمنی از متاهل بودنش گفته و قراره یه مدت دیگه بابا بشه، فکر میکنه همه این حرفها دروغه و اقابیوک مجرده و اقابیوک هم از این فکر اشتباهش استفاده لازم رو برای پر کردن پایگاه جادوغ آباد استفاده لازمو میبره
آقابیوک که دیروز رفته بود تو جلد مقداد مجددا و به کوشیار و صفورا و هوشیار میگفت بایرام داره به کرامت زنهای جادوغ آباد تعدی میکنه والان بااینکه خبرداره، اجازه داده بایرام با شناسنامه سید احمد چلغورزاده وارد جادوغ آباد شه، چون جادوغ آباد باید بانشاط باشه و توریستها رو به خودش جذب کنه.
باتای اون که هنوزم نمیدونه دختره یا پسر و باید نقش دخترا رو بازی کنه یا پسرا. تو جادوغ آباد سفلی پسر بود، تو جادوغ آباد اولیا یهویی دختر شد. بعد تو جادوغ آباد سفلی با شناسنامه مهداولیا وارد شد. الانم خوب میدونه باید پسر باشه تا بتونه به عنوان جادوغدار جادوغ آباد نقش بازی کنه ولی واسه تاثیر بیشتر در دل آقابیوک ارواح طیبشو به سلاله اقابیوک وصل میکنه که شاید بعد از گزینه های متعدد، اقابیوک از save as دربیاردش و بشه گزینه master.
این ما، که عطای فرمانداری تا سردمداری جادوغ آباد رو به لقاش بخشیدیم ولی هنوز پروازمونو از آسمان جادوغ آباد رد میکنیم تا هم خاطر خودمون مکدر کنیم هم نگاهی به اقابیوک کنیم که با طیب خاطر و در نبود اشرار چه خالی بندیایی از فتح خرمشهر واسه جادوغیها سرهم میکنه.
این ما، که واسه خنده از اسمون جادوغ آباد گذر میکنیم و یه آهی از فیهاخالدون سر میدیم
این شما که اومدی در قالب مقداد بشی و از جادوغ آباد سفلی و اولیا دفاع کنی، ولی نمیدونی اگه جای دفاع داشت قبله شما تازه جادوغ آبادیا ما دفاع میکردیم ازش.
این شما که فکر میکنی الان سپر موشکی جادوغ اباد نصب کردی پشتبومت و داری پدافند غیرعامل میکنی ولی نمیدونی که ما اصلا آفند نکردیم.
متاسفانه برای یه عده هنوز ژانر خاصی پیدا نکردم:D.
پی نوشت: این پست به اصرار دوستان زده شد و برای آخرین و اولین باری بود که اسم «جادوغ آباد» رو در وبلاگم آوردم. به امید چیزهای باارزشتررر