به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
قرار گذاشتم یک عدد پست اقتصادی بنویسم، دیدم الف جان زودتر نوشته. حالا چند خطی هم من مینویسم.
- ۷ نظر
- ۱۳ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۱
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
قرار گذاشتم یک عدد پست اقتصادی بنویسم، دیدم الف جان زودتر نوشته. حالا چند خطی هم من مینویسم.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
پیرِ وبلاگنویسان صبح از جای برخواست و طریقت کاهلی کنار بگذاشت و صفحتی چند، ورق بزد.
مجلد یکم مصحف «مکتبهای ادبی» که کاتبش رضا سید حسینی است به پایان برد و مشعوف از خاتمه این و بدایت دومی، سراغ دیگری شد.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
پیشنهاد میکنم شیر مسموم نخورید، حتی اگه مزه شیر سالم میداد.
اون یه شیر مسمومه که خودشو در لباس خر چیز ببخشید در لباس شیر قایم کرده. یعنی فی الواقع خر در لباس شیره.
از پریشب تا ساعاتی قبل نه تنها هیچی نخوردم که هرچی تو این چند وقت خورده بودم رو .......
خلاصه که بعد از گذشت 36 ساعت کم کم احساس میکنم دارم دوباره شبیه آدمیزاد میشم.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
دیشب خواب دیدم در امریکا روزنامهای بود به اسم آرمان و یکی دیگه به اسم غرب و حتی روزنامهای به اسم آفتاب بروکلین، که در صفحه اولشان نوشته بودند:
اتفاقات فرگوسن تقصیر جورج بوش است.
عامل گاز اشک آور فرگوسن مشخص شد. لباس شخصیهای NSA مقصرند.
تندروها سنا را تصاحب کردند.
بعد توی خوابم یه ایرانی رو دیدم که بهش میگفتن سخنگوی انگلیسی زبان وزارت امور خارجه ایران.
توی پیام ویدیوییاش، از مردم آمریکا حمایت کرد و ضایعهی درگذشت فلان سیاه پوست را بهشان تسلیت گفت.
از خواب بلند شدم
دیدم دنیا وارونه است!
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
پست قبلی گفتم زور میزنم یه عکس اپلود کنم، یادتون میاد که؟
این بود
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
به یه عده میگی وایبر اسرائیلیه چنان رگشون باد میکنه که اگر به حضرت آقا فحش بدی اونقدر رگ غیرتشون باد نمیکنه.
به قول یه بنده خدا: به جهنم!
استفاده کن.
انگار میمیره!
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
امروز دومین روز پیاپی هست که لیاقت ندارم توی نیوکلیدر ادامه داستان امام حسین علیهالسلام رو بنویسم.
بهتره بگم تنبلی میکنم و این سعادت هم ازم گرفته میشه.
ان شاءالله سعی میکنم فردا بنویسمش.
میخواستم یه مطلب هم در مورد معضل «سلفی با مرحوم» بنویسم. بیخیال شدم.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
خیلی دلم تنگ شده برات عمو...
خیلی...
خیلی
خیلی خیلی خیلی
دوباره حس کردم نبودنت رو.
یاد سال قبل افتادم. یاد شبهایی که بهم اس ام اس میدادیم.
یاد صحبتایی که باهم میکردیم
یاد دعاهایی که برای خوب شدنت کردیم
یاد شب آخر افتادم
یاد اون لحظهای که حالت بد شد
دلم برات تنگ شده عمو
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
نمیدونم چرا چیزی توی این وبلاگ ننوشتم.
انگار نمیدونم باید چی بنویسم. یه جوری شدم.
یه جا تو یه سایت نوشته بود:
از لذتهای کوچک زندگیت بگو.
خداییش داشتم فکر میکردم ببینم چه چیزی توی این مدت، مثلا توی 20 روز گذشته بوده که بهش فکر کردم یا انجامش دادم
و برام لذتبخش بوده؟
به نتیجه نرسیدم.
البته...
هست. شکر.
ولی چیزی واسه نوشتن نداشتم.
گفتم یه چیزی بنویسم، همینجوری نمونه اینجا، اینجوری.
حیفه.
راستی!