به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
صبحانه خوردنم بعد از خواب صبحگاهی به نوشتن آخرین صفحات مطالبی که قرار است پنجشنبه کنفرانس بدهم تبدیل شد. صبحانهی ادبی خوردن فکرم در فرانسه و میان سمبولها و سمبولیکها. احتمالا یک شمع هم این وسط روشن بوده تا همراه خوردن صبحانه من با یک مادام صحبت کنم و تا سوختن و تمام شدنش، باهم باشیم و حرف بزنیم و صبحانه ادبی بخوریم، اما غافل که مادام داستان امروز وجود خارجی نداشته و در دسترس نمیباشد. جخ بزودی در این مکان یک مادام نصب میشود، اما اینکه الان باشد نه. شایعهای بیش نیست.
هرچند این بزودی هم خودش داستانی است. عاقبت کار ما قرار است مثل عاقبت چیزهای دیگر باشد. به قول درویش مصطفی حُکما حِکمتی دارد. یاعلی مددی.
حالا اتفاقا بحث درویش مصطفی امد وسط، بین ادبای فرانسه و شعرهایی که گفتند، جای زال محمد پاانداز حسابی خالی است. حُکما اگر در آن دوره میزیست، بین شعرهای رومانتیکها و سمبولیکهای فرانسه جایی داشت. حداقل یک شعر آزاد دربارهاش میسرودند.
چند وقتی هست که نوشتههایم را اول مینویسم، بعد تایپ میکنم. خط قورباغهای من به کنار، اما حس بهتری میدهد. میگویید نه یک بار شما باشید و صبحانه فرانسوی و مادام بواریِ گوستاو فلوبر؟ نه. شما باشید با حسن رحیم پور ازغدی در خطبههای پیش از نماز جمعه. مطمئنا از بودن در فرانسه و صبحانه کذایی لذت بیشتری دارد.
قبول ندارید؟ جستجو کنید سخنرانی این هفتهاش در نماز جمعه را ببینید چه گفته. اصلا حرفهای خودتان است. حرف الف. حرف ب و پ و ج و چ را نمیدانم، اما اگر الف را به قامت یار بگیریم، مجید و الف و علیرضا و آن علیرضای دیگر همه حرفهایشان را رحیم پور زده. بروند گوش بدهند.
حکما حرف خانمها هم همین بوده. البته بین هفت کورهای این کشور، صحبتهای رحیم پور ازغدی مثل خواندن کلام الله برای کر است. {اگر فکر کردید منظورم یاسین برای خر خواندن است، اشتباه کردید!}
دوست ندارم کنفرانس آخر هفته را یک بند از روی متن بخوانم. خب اگر بخواهم این کار را بکنم، بهتر نیست یک فیلم ضبط کنم و یک نریشن با همین صدای شبه آخرین روزهای زمستانیام؟ هر هفته که نه، اما بسیاری از هفتهها یکی میآید و از روی یک متن میخواند. لابد در خیال خودش کنفرانس استادانهای هم داده.
کنفرانسی که از روی متن خوانده بشود که کنفرانس نیست. این را حتی آقای جاهد هم میفهمد. باور نداری از محمدجواد بپرس که برایش از کنفرانس هفته آخر کلاسشان گفته و جاهد گفته آن که او خوانده کنفرانس نبوده، مزخرف بوده.
حالا من هم دچار این مزخرفات شده ام. یعنی احساس میکنم قرار است بروم همه را از رو بخوانم. بعد یک عده آن انتهای کلاس از اهالی بروکلین برگردد و بگوید این شوریده سر چه فکری کرده 6-7 صفحه متن را از رو خوانده؟ حتما به حساب خودش کنفرانس استادانهای هم داده!
البته قبل از آنکه یک بروکلینی این را بگوید، اهالی هارلم غر میزنند که چرا کنفرانسش 2 ساعت و نیم طول کشیده. دهانش را ببندد استاد صحبت کند.
شاید هم قرار است بیوفتم توی کنفرانس بعد شروع کنم به از حفظ گفتن انچه این چند روز نوشتم. بعد خودم حس کنم عجب کار درستی هستم. همین غرور باعث شود از بالای منبر با مخ به زمین بیایم و فردا نهایتا یک محسن مخملباف از من ساخته شود. جخ به قاعده یک قدم جلوتر رفتن هم خواندههایم از «آوینی» در من تاثیر نکرده باشد و همان خری باشم که بودم و آن خر به انسان تبدیل نشده که هیچ، بل هم اضل شده باشم.
شمعی که روشن کرده بودیم دارد تمام میشود. نه مادام فرانسوی آمد، نه موسیو، نه علیرضا، نه رحیم پور ازغدی، نه الف و نه حتی هیچ یک از بچههای کلاس. مجید هم حکما رفته سراغ آوینی.
به گمانم صدای انفجار مین عراقیها آمد. همین چند دقیقه قبل دوربین دستش بود با یزدان پرست، داشت به سعید قاسمی میگفت برگردیم همانجا که بودیم. یک کار ناتمام دارم.
بوی گوشت سوخته میآید...
- ۵ نظر
- ۲۸ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۱