هیهات که ما به ذلت تن دهیم
خدای را سپاس و ستایش کرد و بر محمد و آل محمد -صلی الله علیه و آله و سلم- درود فرستاد.
چون صحبت او ادامه یافت، عمر سعد به قلب لشکر گفت: «در جای خود پای دارید!»
و از همه جانب حسین را احاطه کرده و مانند حلقه او را در میان گرفتند.
حسین از آنان خواست خاموش شوند و گوش به سخنِ وی فرا دهند.
خاموش نشدند.
حسین گفت:
«وای بر شما!
شما را چه زیان دارد که گوش فرا دهید و سخن مرا بشنوید؟ من شما را بر راهِ راست میخوانم. هرکس فرمانِ من برد، بر راه صواب باشد و هر که نافرمانی کند، هلاک شود و شما همه فرمانِ مرا عصیان میکنید و به گفتار من گوش نمیدهید، که شکمهای شما از حرام انباشته و بر دلهای شما مهر نهاده است.
وای بر شما!
آیا خاموش نمیشوید و گوش نمیدهید؟»
پس اصحاب عمر سعد یکدیگر را ملامت کردند و گفتند:
«گوش دهید.»
حسین ایستاد و گفت:
«هلاک و اندوه باد شما را که با آن شور و وَلَه ما را خواندید تا به فریاد شما برسیم و شتابان آمدیم، پس شمشیرِ مارا -که خود در دست شما نهاده بودیم- بر سر ما آختید و آتشی که خودِ ما بر دشمنِ ما و شما افروخته بودیم، بر ما افروختید.
یارِ دشمن خود شدید در پیکار با دوستانتان، بااینکه نه به عدل میان شما رفتار کردند و نه امید خیری از آنها دارید.
وای بر شما!
چرا آنگاه که شمشیرها در نیام بود و دلها آرام و فکرها خام، ما را رها نکردید، بلکه چون مگسی سوی فتنه پریدید و مانند پروانه درهم افتادید؟
پس هلاک باد شما را ای بندگانِ کنیز و بازماندگانِ احزاب و ترک کنندگان کتاب و تحریف کنندگان -که کلمات را از معانی برگردانید- و گناهکاران- که دَمِ شیطان خوردهاید- و خاموش کنندگان سنّتها!»
«آیا یاری آنان میکنید و ما را تنها میگذارید؟
آری!
به خدا سوگند بیوفایی و پیمانشکنی عادتِ دیرینهی شماست.
ریشهی شما با غدر، همپیوسته و آمیخته است و شاخهای شما بر آن پروریده. شما بدترین میوهاید؛ گلوگیر در کامِ صاحب و گوارا برای غاصب.»
«اینک این مردِ بیپدر که بنیامیه او را به خود ملحق کردند، میانِ دو چیز، استوار، پای فشرده و بایستاده است:
یا شمشیر کشیدن، یا خواری کشیدن.
و هیهات که ما به ذلّت تن دهیم!
خداوند و رسولِ او و مومنان برای ما زبونی نپسندند، و نه دامنهای پاک که ما را پروریدهاند، و سرهای پر حمیّت و جانهایی که هرگز طاعتِ فرومایگان را بر کشته شدنِ مردانه ترجیح ندهند.
و من با این جماعتِ اندک با شما کارزار کنم، هرچند یاوران مرا تنها گذاشتند.»
سپس شعری از فروه بن مسیکِ مرادی خواند و بعد از آن گفت:
«و شما مردم!
البته پس از من نپایید و آنچه بدان خیال بستهاید، هرآینه صورت نبندد -که روزگار چون آسیاسنگ بر شما بگردد و چون محور، شما را در قَلَق و اضطراب آرَد. و این عهد را پدر من با من کرد و من از نیای خویش شنیدم.
رای خویش جمع آرید و شریکانتان را بخوانید، تا روزگار برر شما و غم و اندوه خواهد.
و هر آینه، من کارِ خویش با خدای گذاشتم و نجنبد چیزی و زمین، مگر آنکه به دستِ قدرتِ او پایبند بُوَد. وخدای -سبحانه- بر راه راست و طریق صواب باشد.
بار خدایا!
بارانِ آسمان از این قوم فروبند و عیشِ ایشان تلخدار و در ایشان تنگی و قحطی پدید آر و جوانِ ثقیف را بر ایشان بگمار تا زهر به جام بدیشان چشاند -که ما را دروغگوی خواندند و خوار گذاشتند.
انت ربنا و الیک انبنا و علیک توکلنا و الیک المصیر.
پروردگار ما تویی، به سوی تو بازگشتیم و بر تو اعتماد کردهای و سرانجام همه، به سوی توست.»
پس از این، از راحله فرود آمد.
- ۹۳/۰۲/۰۴
تحت تاثیر قرار گرفتم واقعا!