بسم الله الرحمن الرحیم
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست
این جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز بادهای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست میپرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
سیری مباد سوختهی تشنه کام را
تا جرعهنوش چشمهی شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
ای «سایه» صبر کن که براید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
- ۷ نظر
- ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۱۹