اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

چه کرد این عکسه با من

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ق.ظ

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

قرار بود روز نوشت بنویسم

قرار بود یه شعر بنویسم

قرار بود یه متن رازدار بنویسم

یه صحفه باز کردم

یه عکس دیدم

رشته افکارم پاره شد

 

دلتون می‌خواد از چشم‌های نیمه باز سرهای جدا شده بشنوین؟

روی نِی؟

 

 

  • ماشیح

نظرات  (۱)

این خاطره رو امروز دیدم
شاید تکراری باشه
ولی من هنوز نتونستم درکــش کنم...


«برای رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن،
داوطلب زیاد بود
قرعه انداختن افتاد بنام یک جوان.
همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد!
گفت چکار دارید بنامش افتاده دیگه.
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد...
دوباره قرعه انداختن بازم افتاد بنام همون جوان.
جوان بدون درنگ خودش رو با صورت انداخت روی سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان.
همه رفتن الا پیرمرد!
گفتن بیا!
گفت نه شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش.
مادرش منتظره »

...
پاسخ:
:((
حالم خوب نیست
میخوام صفحه مانیتورمو خاموش کنم
فقط یه چند تا چیز گوش کنم تا خود صبح
بعدش بنویسم
اگر گذاشتن و اجازه نوشتن دادن به این دستها

خیلی خوب بود داستانتون :((
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی