به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
شب اول رمضون 93 بود.
اذان صبح که گفت دلشوره گرفتم. از همون دلشورههایی که قبل مرگ مادربزرگ و پدربزرگم گرفتم تا خبرش رسید.
چیزی نگفتم و رفتم بالا. یک ساعت گذشت خوابم برد.
ساعت 6 و نیم صبح بیدارم کردن. گفتن پاشو برو سر کار.
گفتم من که قرار نبوده امروز برم. اینو گفتم خودم فهمیدم برای چی بیدارم کردن.
عمو رفت...
عمو برای من یک عمو نبود. یک عموی مُرده هم نیست که بخوام بعد از مرگش خوبیش رو بگم.
عمو بعد از یک سال هنوز برای من علی اکبر امام خمینی است. پاسدار، رزمنده. کسی که دو تا بچه داشت، ولی رفت جنگید. کسی که مثل صاحب اسمش برام یه عظمت خاصی داشت. مثل صاحب اسمش «عباس».
یک سال گذشته، اما برای من چند سال گذشت. حتی برام سخته به این فکر کنم که الان دو تا عمو دارم
ولی خداست و حکمتهاش. همین چیزهای دنیا هم هست که دنیاش میکنه. قراره بیایم و بریم. من به مرگ عادت دارم و خودم رو سعی کردم عادت بدم.
به حساب قمری اول رمضون، عمو فوت کرد و به حساب شمسی 8 تیر.
در احادیث اومده امام زمان روحی فداه که ظهور میکنه به اموات میگن اگر میخواهید در دولت کریمه ایشون زندگی کنید، میتونید.
خیلی وقته منتظر اون روزم. یه بار دیگه ببینمت. بعد هم ان شاءالله در سایه ولایت امام علی علیه السلام در دنیای دیگر
شادی روحش لطفا صلوات بفرستید.
- ۱۲ نظر
- ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۱