به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهده تلخی ریا بیزار
فاضل نظری
- ۳ نظر
- ۱۶ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۹
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهده تلخی ریا بیزار
فاضل نظری
بسم الله الرحمن الرحیم
سعیم این بوده تو زندگیم به جای توهین، تهمت و جوسازی «سکوت» کنم.
من با سکوتم، اون چیزی که هستم رو بهتر نشون میدم تا با های و هوی. به قول استاد عزیز تو کاری که درسته رو بکن.
.
به قول شاعر، مصلحت نیست که از «پرده» برون افتد «راز.»
.
آری! این چنین است.
.
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جهان
بسم الله الرحمن الرحیم
مثل دفعه پیشین که قرار بود مسافر عتبات شوم، دلهره داشتم.
البته بهتر است به جای دلهره بگویم حالتی که هنوز نمیدانم چیست. هر روز که به رفتن نزدیکتر میشدم ظرف درونی من خالیتر میشد.
انگار باز هم قرار بود بروم نجف و کربلا، با همان ظرف خالی پیشین و مات و مبهوت به همه جا نگاه کنم.
بار اول هم همینطور بود.
با اینکه در ظاهر خونسرد بودم و تا ساعتی قبل از رفتن، مشغول صحبت با این و آن، اما باطنم میدانست انگار تمام دانستههایم، مطالعاتم و فهمم از اهل بیت، کمتر و کمتر میشود.
شاید اگر میپرسیدند علی علیه السلام کیست؟ خیلی سخت میتوانستم فکر کنم و از شجاعتش، از علمش، از امامتش و از عدلش آنچه که میدانستم، قطرهی دریایی شوم از وجودش و آنها را بگویم.
باز همانطور شده بود.
دلم قرار نداشت.
سه سال بود منتظر چنین روزهایی بودم.
منتظر دیدن ایوان طلا
منتظر قدم گذاشتن در حرم ارباب و سست شدن قدمهایم هنگامی که از پلهها پایین میروم
و مبهوت شدن در حریم اباعبدالله
و منتظر دیدن دستهای علمدار در ظاهری به برافراشتگی گلدستههای ضریح حرم.
اصلا انگار تمام دلم میخواست دوباره دور حرم سقای کربلا بگردم تا چشمم بیفتد به السلام علیک یا ساقی عطاشاء الکربلا
و بعد
ارام سرم را پایین بیندازم و برگردم...
عجیب شده بودم.
دلم میخواست بلند شود، اما سه سال منتظر این روزها بود و این روزها حسابی عجیب شده بود.
.
سه شنبه ظهر رفتم حرم امام. آنجا قرار بود سوار اتوبوس شویم.
دقیقا همانجایی بودیم که سه سال قبل، قرار بود اتوبوسهای اردوی جنوب از آنجا حرکت کنند.
اتوبوس تاخیر داشت. یک ساعتی میشد. در این یک ساعت دلم دوباره هوایی شد. مرا بلند کرد و با خود به هوای خودش برد.
باز دوباره نوبت دل بود که هرجا میخواهد برود. دست مرا گرفت و دوکوهه برد.
تمام دلم در دوکوهه بود.
اصلا انگار مدتهاست دلم در دوکوهه مانده و هوس دیدار دارد.
.
اتوبوسها بعد از چند ساعت تاخیر کنار مترو بهشت زهرا سلام الله علیها ایستاده اند.
اولین باری است که میخواهم بروم جنوب.
در ظاهر تمام کسانی که باید باشند، هستند. دوستانم، برادرانم و خانمهای گروه.
در ظاهر حواسم به همه چیز هست. اینور آنور. میخندم. اما خدا میداند در دلم چه خبر است.
دوست دارم زودتر بروم جنوب. شهدا را ببینم. صدای مناجات شهدا را در شبهای پر راز دوکوهه حس کنم.
و دوکوهه
وقتی به دوکوهه میرسی، شب است.
در آسمان دوکوهه ستارههای زیادی را مینگری که هنوز مسحور یاران امام اند و آرزو دارند بار دیگر خود را به حبل دعای شهدا بیاوزیدند. همینجا. در کنار حسینیه حاج همت.
اصلا انگار دوکوهه قطعهای از بهشت است.
ستارهها در اینجا به زمین از هر جای دیگری نزدیکترند، زیرا آنان نیز میخواهند به زمین نزدیک شوند و صدای پر محبت و محزون یاران قرن چهاردم هجری اباعبدالله را بشنوند.
در ظاهر شام نخورده ایم. هنوز مشخص نیست کجا قرار است بخوابیم. اما دلیل آنکه انقدر پی ساکن شدن و استقرار هستم، برای آن است که بیایم بیرون و به آسمان دوکوهه نگاه کنم.
و به ساختمانها
و بعد بروم کنار حسینیه حاج همت
و رزمندههایی را بنگرم که در کنار حسینیه حاج همت وضو میگیرند تا پشت سر امام عشق به نماز بایستند.
.
دلم عجیب هوای دوکوهه داشت اما صدای همراهانم مرا به خود آورد.
فهمیدم اتوبوس آمده و باید سوار ماشین شوم.
نگاهی به اتوبوس همراهان اردوی جنوبم کردم. دستی برایشان تکان دادم و دعا کردم دوباره همه باهم همسفر شویم.
بعد سوار اتوبوس شدم.
.
.
ادامه دارد.
ان شاءالله
بسم الله الرحمن الرحیم
.
همه حرف خوب میزنن. اما کی خوبه این وسط؟
بد و خوبش به شما
ما که رسیدیم ته خط
.
قربونت برم خداااااااا چقدر غریبی رو زمین.
.
.
.
وایسا دنیا وایسا دنیا
من میخوام پیاده شم.
بسم الله الرحمن الرحیم
.
پروردگارا!
از آن روز سختی که دارایی من و فرزندانم مرا سودی نبخشد و چیزی جز تمام آنچه با قلب پاک و سالم در حضورت آید، سود ندهد،
از تو درخواست امنیت میکنم.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
.
وقتی که نبود.
وقتی که پیدا شد!
.
در لغتنامه من وقت به معنای زمان، زمان خالی، فرصت حضور و... است.
.
.
.
.
پی نوشت: و تو چه دانی که وقت چیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
انصافا سختترین چیزی بوده که واسش صبر کردم، کِی تموم میشه این صبر؟
امیدوارم اوضاع بهتر از این بشه چون گاهی واقعا خسته میشم و دلم میخواد زودتر روزهای خوب برسه.
منت فیسبوک را دات کام که باز کردنش از روی مَرَض است و گوشزدهایش خالی از عَرَض.
هر پستی اسپم ناسخ لایک است و چون خوشت آید شامخ لایک.
پس در هر ورود دو مطلب است و بر هر مطلب، لایکی واجب.
.
لایکستان
نوشته شیخ اجل مسیح مصطفوی
بسم الله الرحمن الرحیم
ما ایرانیها!
دقت کردید یکی دو ساله چقد «ما ایرانیها» به «ما ایرانیها» نقد میکنیم و اخلاقای بد «ما ایرانیها» رو میگیم؟
آیا واقعا «ما ایرانیها» انقدر پر از اشکالیم؟
مملکته داریم؟
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
به نظر شما میشه من بیخبر از جایی برم؟