به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
دوباره توی اون موقعیتی هستم که همه حرفهایی که قرار بود بنویسمشون و مطلبشون کنم، تو ذهنم نمیاد.
نیوک لیدریهام این شکلی شدن. امروز داشتم به این فکر میکردم کلا غیر نیوک لیدری هم این شکلی شدم.
بعد یه سر بعد از مدت 120 روزه رفتم پلاس یه خورده مطلب خوندم. به نسبت فیسبوک {علتش رو واقعا نمیدونم} جو علمی بالاتری داره و بارها مطالب بسیار خوبی توش دیدم، اما به این توجهم جلب شد که چرا یه عده مزخرفات باید نوشته بشه.
اینکه من بدونم الان کی داره چی میخوره؟ توی اتاقش کی اومده؟ رمز وای فایش رو چند نفر خواستن توی فامیل؟ از چه رنگی خوشش میاد و خیلی چیزهای دیگه واقعا به چه دردی میخوره؟
من انقدر گیر میدم، یا واقعا شما هم از این جور نوشتهها حالتی که بهش میگن «تهوع» بهتون دست میده؟
مطلبی به ذهنم نمیرسه که بخوام توی نیوک لیدر بنویسم. یعنی به ذهنم میرسه، اما نمیاد که بنویسم.
دیشب داشتم به مطلب آخر سال فکر میکردم.
آخرین مطلب سال قبل که یه مطالب طولانی بود اومد توی ذهنم و اینکه چقدر زود گذشت.
از سال قبل و لحظه دم عید بدترین خاطره زندگیم رو به یاد میارم و برای همین نسبت به تحویل سال حس خوبی ندارم. البته از اون دست آدمهایی هستم که سعی میکنم بعضی چیزها از یادم بره، چون زندگی محل گذار است و گذر و اون چیزی که میمونه یاد آدمهاست.
برگردیم به ادامه نوشته قبل.
اگه یه نفر بپرسه: خب حالا این چیزا رو ننویسن، حرفاشونو کجا بزنن؟ غیر از اینکه میشه گفت خب نزنن، این سوال برای خودم پیش میاد که خب چرا نزنن؟ اصلا ادم گاهی دوست دارم هر چیزی توی ذهنش میاد {هر چیز قابل نوشتن} رو بنویسه و خودش رو خالی کنه.
چرا ننویسه؟ بعد در جواب اون ادم فکر میکنم باید بگم خب توی پلاس ننویسه و توی وبلاگش بنویسه
بعد ممکنه اون ادم سوال کنه که فرق وبلاگ و پلاس چیه که اونجا باید ننویسه و اینجا بنویسه.
بعد با این سوال من سکوت میکنم و جوابی نمیدم.
راستش نمیتونم دلیل قانع کنندهای بیارم. شاید عادت کردم به اینکه مزخرفات ذهن آدمها {به نوشتههایی شبیه این نوشته رو میگم مزخرفات ذهن} بخونم. خوندنش اذیتم نمیکنه و گاهی برام جالبه. ولی اینکه بدونم فلانی قهوه دوست داره یا نسکافه؟ یه ست کامل خودکار رنگی رنگی داره یا نه؟ و از این دست چیزهای مسخره نه برام جالبه و نه غیر قابل تحمل.
برگردیم به ادامه نوشته قبل
آخرین مطلب سال
دارم به آخرین مطلب سال فکر میکنم
اگر یه مسابقه برگزار میشد که میگفتن به بهترین و خلاقانهترین آخرین پست وبلاگ سال 93 جایزه میدیم چی کار میکردید؟
تا حالا بهش فکر کردید؟
یا اصلا تا حالا فکر کردید اگر بخواید یه پست به اسم «اخرین پست سال» بزنید، چی میزنید؟
برگردیم به ادامه نوشته قبل
از ننوشتن، عدم توانایی برای نوشتن، حرف داشتن و ناتوانی متنفرم و عمدتا یه حس بد و بار روانی منفی برام داره
اما از اون بدتر وقتیه که جایی برای نوشتن باشه و مزخرفات به درد نخور بنویسی.
با این حساب یا باید دعا کنم بتونم بنویسم و خدا بهم توفیقش رو بده
یا حداقل ننویسم.