به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
انصافا اولین باری بود که مشهد انقدر بهم چسبید.
توی دلم موند نصفه موندن و برگشتنش، اما باید برمیگشتم.
- ۷ نظر
- ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۱
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
انصافا اولین باری بود که مشهد انقدر بهم چسبید.
توی دلم موند نصفه موندن و برگشتنش، اما باید برمیگشتم.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
- «تو را نادیدن ما غم نباشد»؟
- نه
- جدا؟ راست میگی؟
- آره جون تو.
- عجب یابویی هستیا. ببین با کیا شدیم 70 میلیون.
- چرا فحش میدی بزغاله؟
- آخه «من از دست تو در عالم نهم روی»، اونوقت توی بیشعور...
- دوپس
- دماغمو شکوندی مردک.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
ان شاءالله از فردا به مدت 2-3 روز مهمان امام رئوف هستم.
این چند سال مطمئن شدم امام رضا هر وقت خودش بخواهد من را میبرد مشهد، هر وقت خودم خواستم نرفتم.
یا بهتر بگویم، هر وقت فکر میکردم موقعیتش نیست، مهر شده بروم مشهد.
این هم حکمتی دارد.
دعاگو خواهم بود حتما، اگر قابل باشم.
قرار بود این دو سه روز از چیزهایی که دوست دارم بنویسم، برگردم به نوشتههای خودم، به چیزی که دوستش دارم، به کربلا، به اشک، به راز، به امام حسین، به مدینه، به امام زمان، به مسجد کوفه و رازهای دیگر خدا در این دنیا.
گذاشتم برای بعد از مشهد.
شاید این بار امام رئوف، پدری کرد.
به قول بنده خدا شاید این بار ضامن «خر» هم شد. (من این رو به جوک نگفتم.)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
ما ایرانیها زیاد نمیشناسیمش.
حداقل اخبار نشان میدهد اصلا نمیشناسیمش.
خود من هم فقط چند سخنرانی کوتاه از او دیدم، اما همین سخنرانیهای کوتاه مرا شیفتهاش کرد.
جسارتش هم دلیل دیگری بود. شجاعت خاصی دارد.
سه شنبه دادگاه در عربستان برگزار میشود و گفتهاند حکم اعدام شیخ را خواهند داد.
شیخ نمر باقر النمر نمونه راستین رهرو امام حسین علیهالسلام و شاگرد مکتب خمینی است.
خیلی بد بود اگر از او اینجا نمینوشتم.
گفته اند اعدام، اما ما «فضل الله نوری» را هم بالای چوبه دار دیدیم
بعد «شهید» خواندیمش.
چون «شهید» بود.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
قول دادم که از عمو بنویسم.
نه به کسی. به خودم. به عمو. به عشقی که ازش تو دلم هست. به علاقهام.
گاهی نوشتههام از عمو تلخه، گاهی شاده، گاهی عادیه.
گاهی باهم بحث کردیم. گاهی باهم خندیدیم.
گاهی دلتنگیامو مینویسم.
گاهی خاطراتی که با هم، خصوصا اون قدیما که بابابزرگ مامان بزرگ هم زنده بودن.
و...
هرچی که هست، بینمون نیست، ولی تو دلمون هست.
یه بار هم گفتم بازم میگم
دوست داشتنامون و دوست داشتنم عادی نیست. از جنس گذری. از جنس معمولی.
از جنس دوست داشتن خاص.
این حس رو نسبت به عموها و داییهای دیگهام هم دارم.
شاید بهترین چیزی که خدا به همه ما داده، همینه.
یه حس خوب و دوست داشتنی
نوشتنهام از نوع نوشتن برای یه آدم «مرده» نیست.
برای «او» مینویسم که هنوز هم نمیدونیم این بیماری به خاطر شیمیایی جنگ بود، یا همینجوری...
برای او مینویسم که 6-7 نفر بهم پیام تبریک شهادتش رو دادن، بعد فهمیدن از دنیا رفته و شهید نشده.
نوشتنهام مثل خودش زنده است.
حداقل برای خودم دوست داشتنیه.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
- ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟ هوی باتوام.
ای نسیم سحر؟ اماقلی.... هوووووووووووووووویییییییی
- داداش چی کار میکنی؟
- دارم صداش میکنم، کارش دارم.
- مثی که خبر نداریا. این بنده خدا ناشنواست، نمیشنُفه صداتو.
- ای بابا....
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
یه دسته از آدما هستن، در مورد هر چیزی که صحبت میکنی، اونا ازش اطلاعات دارن.
اطلاعاتشون رو هم همون دقیقه از ویکیپدیای فارسی میگیرن!
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
احتمالا یک بخش طنز اضافه کنم به اسم شوخی با ابیات و ادبیات.
نمیدونم چرت باشه یا قشنگ. اما یهویی به ذهنم رسید.
سیستم رو هنوز نگرفتم و کار هم دارم اتفاقا.
نمیدونم چرا وقتی من هستم، کار نیست.
وقتی نیستم، کار هست.
وقتی میخوای بری مسافرت نمیشه، وقتی موقعیتش نیست جور میشه.
وقتی با لپتاپ کار نداری، عین تراکتور کار میکنه.
وقتی کار داری باهاش و باید یه چی درست کنی، خرابه، درست هم نمیشه.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
خداییش هرچی خواستم ننویسم، نشد.
قسمت چهل و هشتم دکتر سلام رو دیدم. وقتی به «عزتمندی» رسید، احساس حقارت و کوچکی کردم.
بله. اینجوریاست.
این پست هم قرار بود اسمش «خاطرات آقای آبی رنگ، قسمت ششم» باشه، اما یهویی تبدیل شدبه احساس حقارت.
تقصیر دکتر سلام بود.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
همینجوری یهویی یاد GIASO افتادم. گفتم بذار یه پست هم در مورد اون بزنیم.
البته با کسب اجازه از دوستان :D