بسم الله الرحمن الرحیم
این چندمین شب متوالی است که نمیشه بیام اینترنت.
نه بنویسم
نه مسنجر
و نه هیچ
البته حس استفاده نکردن از تکنولوژی جالبه، اما این چند روز ناچار بودم.
و الان...
- ۱ نظر
- ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۹
بسم الله الرحمن الرحیم
این چندمین شب متوالی است که نمیشه بیام اینترنت.
نه بنویسم
نه مسنجر
و نه هیچ
البته حس استفاده نکردن از تکنولوژی جالبه، اما این چند روز ناچار بودم.
و الان...
بسم الله الرحمن الرحیم
صبح از خواب پا شدم. صبحونه خوردم و از خونه رفتم بیرون.
تاکسی صندلی جلو بودم. تا محل کار سرمو تکیه دادم به صندلی و چشمامو بستم. حوصله نداشتم اگر حرفی زده میشه شرکت کنم یا مجبور باشم نظر بدم، اما خواب نبودم.
رسیدم محل کار. پرسیدم هارد اومده؟ گفتن نه.
رفتم تو کتابخونه، دیدم ترتیب کتابها رو بههم زدن. دنبال یه کتاب بودم که ندیدمش. بیخیال شدم اومدم توی آشپزخونه چایی ریختم رفتم توی اتاقم. بعد از دو ساعت گفتن هارد اومده.
هارد رو گرفتم. فیلم اول خاطرات حسین فردوست یکی از نزدیکترین ارتشبدها به شاه و در واقع صمیمیترین دوستش بود. فیلم اول تموم شد، فیلم دوم و سوم فاجعهای بود برای خودش.
بعضی از فیلمها یک موضوع دارن و کار باهاشون خیلی راحته، اما این دو فیلم بیشتر از بیست قسمت بودن. اولی 26 قسمت و دومی هم 23 قسمت. سختتر از تعداد قسمتهاش، این بود که بعضا تصاویر گُنگ دیده میشد. تصویر یه آدم سیاهپوست که داشت سخنرانی میکرد، اما فیلم صدا نداشت و اصلا مشخص هم نبود کی هست و کجاست. لابهلای فیلمها، دیدار مارگارت تاچر با ملک فهد، انور سادات با مناخیم بگین و یه فیلم هم از قحطیزدههای یه کشور آفریقایی بود که دیدن چهرههاشون واقعا دردناک بود. فکر نمیکنم آدمها 10 کیلو هم وزن داشتن، انقدر که لاغر بودن.
کار رو ساعت 4 و ربع تموم کردم و اومدم خونه. تا برسم خونه ساعت 5 و نیم شده بود تقریبا.
یه خورده وقت استراحت کردم تا ساعت 7 و نیم که قرار شد با محسن بریم فوتسال. انقدری که امروز دویدم، هیچ روزی ندویدم. وای میسادم دروازه سه تا گل میوفتادیم جلو، میرفتم جلو یکی دروازه بود دوباره دو تا میوفتادیم عقب.
البته ناگفته نماند که سه تا گل زدم :D و گل دومی که زدم به قول فوتسالیستها مدرسه فوتبالی بود :P. دروازه بان خودش هم نفهمید چطوری توپ از کنار پاش که چسبونده بود به تیرک کردم توی گل. (دوست دارم بگم تیرک :P)
لبهام خشک شده بود از بس آب بدنم رفته بود. بازی تموم شد. اومدیم بیرون. رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم با آب یخ.
بعدشم یه پارچ آب یخ خوردم. اما هنوزم تشنه ام.
بهترین خبری که امروز شنیدم این بود که ان شاءالله امروز صبح عموی عزیز از لبنان میرسه تهران.
بعد از سه ماه دیدنش، خیلی کیف میده. خصوصا اینکه احتمالا دیگه نره یا حداقل به این سبک و سیاق دیگه نمیره ان شاءالله.
خواستم برم مسنجر، اما انقدر خسته و تشنه هستم که میخوام آب بخورم و بخوابم.
آخـــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش
بسم الله الرحمن الرحیم
نمیدونم واسه خاطر اون کلمهای که گفته بود، یا واسه اینکه میخواست از دلم دربیاره یا واسه چه دلیل دیگری...، یادمه بعد از اون مقابله من، بهم اس ام اس داد که به نظرت چه کنیم؟
گفتم من تو سایت هم گفتم، با جلسه موافقم. همه همکارها جمع بشیم جلسه بذاریم. چیزی که اتفاقا بین همکارها مطرح شده بود و تقریبا مطمئن بودم قراره یه جلسه برقرار بشه.
چون اون کلمه رو گفته بود، من استعفام رو داده بودم. من که استعفا دادم یکی دیگه از بچهها هم استعفا داد. بعد هم تا جایی که یادم میاد به این مضمون حرفی زدم و گفتم که من استعفا میدم ولی تو جلسه همکارها شرکت میکنم. نظراتم رو میگم. من یه بار قول بودن دادم و 5 سال به هر سختی بوده، کار کردم. تو جلسه جدید هم اگر قرار باشه بمونم و کار کنم، قول میدم بمونم.