اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

کـریـم مـدیـنـه

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ

به مدینه رسیده بود. خسته بود و بیش از آن تشنه و گرسنه.

آوای مهربانی‌اش را شنیده بود. وارد شهر که شد، دید مردِ محترمی که دستانش رنج دنیا دیده و دل به دنیا نبسته سر زمینی مشغول کار است.

نشانی‌ کریم مدینه را از او گرفت و به راهش ادامه داد.

وقتی تشنگی و گرسنگی‌اش برطرف شد، کریم مدینه کمی هم پول به او داد. خواست از خانه‌اش بیرون آید، یاد آن مرد افتاد که نشانی کریم مدینه را از او گرفته بود.

گفت ابتدای شهر مرد میانسال زحمت‌کشی را دیدم که از چهره‌اش عرق می‌ریخت و معلوم بود کم می‌خورد و سخت کار می‌کند. اگر می‌شود کمی هم غذا بدهید تا به او برسانم.

امام مجتبی لبخندی زد. گفت آن مرد پدرم علی است.

 

 

امروز رسیده‌ایم به خانه علی. به ورودیه‌ خانه علی و فاطمه علیهماسلام.

دیدی وقتی می‌خواهی وارد حرم امام رضا بشوی، راهت را شاید زیادتر هم می‌کنی، ولی می‌روی از باب‌الجواد وارد حرم شوی. اگر امام رضایی باشی، می‌دانی همه عاشق‌ها از باب‌الجواد وارد می‌شوند.

اینجا باب‌الحسن است.

ورودی خانه علی و فاطمه.

نمی‌دانم دلداگیم به این آقا از کی بوده، اما می‌دانم دل‌دادگیم قدیمی است.

سلام آقا...

سلام کریم مهربان، مظلوم و غریب مدینه...

امده ام در خانه‌ات.

من گدای همین خانه‌ام...

 

 

عیدتان مبارک.

  • ماشیح

نظرات  (۱)

  • اا مجید اا
  • عید شما هم مبارک آی مجری :v
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی