اشک‌های رازدار ماشیح

آه

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه‌ی زبانشان
چون به بلا دچار شوند، می‌بینی که چه کم اند دین‌داران
امام حسین علیه السلام

پیاده روی اربعین «قسمت چهارم»

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

ساعت 6 و نیم صبح روز جمعه بود. نماز صبح را خوانده بودیم و قرار بود پیاده‌روی را شروع کنیم.

بیشتر داشتم به جمعه بودنش فکر می‌کردم و امام زمان.

بیشتر باز به مسجد کوفه. اصلا انگار امام زمان را همیشه در مسجد کوفه می‌بینم. همان گوشه نشسته است، دارد دعا می‌کند

برای ما.

دیگر قرار بود مسیری آغاز شود که یک سال منتظرش بودم و این یک سال را هر روز می‌شمردم. مسیری که این چند روز خیلی‌ها را در آن دیده بودم و بهشان غبطه خورده بودم.

دخترها و پسرهای 3-4 ساله

پیرزن‌ها و پیرمرد‌هایی که حتی قامتشان خمیده بود

و حتی‌تر آن‌ها که با ویلچر یا با عصا می‌رفتند.

 

از حوزه علمیه امام خمینی خداحافظی کردم با آخرین نگاه و از خاکی جاده به جاده وارد شدم.

یک عالمه زن و مرد، پیر و جوان، دختر و پسر، ایرانی، عراقی، بحرینی، عربستانی، افغانی، پاکستانی، حتی از کشورهای شرق آسیا و حتی‌تر توی همین ابتدای مسیر هم از مسلمان‌های اروپا می‌دیدم.

اینجا هنوز 380 تیر قبل از مسیر اصلی و آغازین پیاده‌روی اربعین بود و چقدر آدم اینجا بود.

دلم همراه هر کدامشان می‌شد

پیرزن‌های عراقی از همان قدم‌های اول روی صورتشان اشک داشت

شاید داشتند به ضریح اباعبدالله نگاه می‌کردند و سلام می‌دادند، شاید جلوی صورتشان حرم امیرالمومنین بود و شاید هم زیر لب دعای ندبه می‌خواندند. فقط می‌دیدم روی صورت برخی از عراقی‌ها اشک جاری است. زن و مرد. (البته خانم‌های جوان عراقی اغلب پوشیه دارند.)

 

یکی از موکب‌ها صبحانه خامه‌ی محلی می‌داد و روی آن مربای هویج می‌ریخت. نانش هم همان نان ماکویی معروف عراقی‌ها بود.

یکی دیگر از موکب‌ها تخم مرغ آب‌پز می‌داد، دیگری تخم‌مرغ نیم‌رو، بعدی شیر داغ می‌داد و یکی دیگر چایی.

این صبحانه‌شان بود و داشتند از مسافران کربلا پذیرایی می‌کردند. کسانی که خود هم مسافر کربلا بودند.

نزدیک به دو ساعت پیاده رفتیم تا ساعت 9 صبح شد. شماره‌ی تیرها را که نگاه کردم، دیدم نوشته تیر شماره «1».

این یعنی از اینجا تا حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام 1436 تا تیر فاصله بود. یعنی مسیر آغازین پیاده روی.

دیگر اینجا جوی باریک و رودهای منتهی به کربلا تبدیل شده بود به دریای عشاق سیدالشهدا و هر زائر ستاره‌ای بود در آسمان کربلاییان.

به این فکر می‌کردم که من چرا باید بین این‌ها باشم. واقعا هم برایم سوال بود که چرا من؟

خیلی‌ها از من دل‌داده‌تر بودند، خیلی‌ها دلتنگ‌تر و تقریبا همه‌ی کسانی که از می‌شناختم از من بهتر بودند. و باز تکرار سوال چرا من؟

 

توی مسیر شاید صدها آدم را به صورت خاص نگاه کنی، شاید هزاران نفر و حتی شاید بتوانی میلیون‌ها نفر را نگاه کنی

اما هر کدام با دیگری تفاوتی دارند. هرکس یک طور خاصی است که می‌فهمی آدم‌های این مسیر متفاوت هستند ولی هدفشان یکی است.

غم‌شان یکی است. عشق‌شان یکی است و راهشان هم.

به اطراف که نگاه می‌کردم یک خانم جوان روی دوشش پرچم کویت انداخته بود و تنهایی می‌رفت. او مسافر کربلا بود، از کویت.

آن‌طرف‌تر از مالزی یک عده آمده بودند و بعد از آنها یک پرچم بود از مردم هند.

جلوتر که رفتیم از مسلمانان کانادا و آمریکا هم پرچمی بود. با یکیشان که صحبت کردم می‌گفت از مسیرهای دیگر به اینجا آمده، یعنی اصلا آمده بودند که 10-12 روز پیاده روی کنند. پیاده آمده بودند حرم امیرالمومنین.

لبیک یا علی گفته بودند

بعد دوباره پیاده تا کربلا.

حتی در مسیر پرچم شیعیان تایلند هم می‌دیدی. تایلند همان‌جایی است که شب‌ها و روزهایش به کثیفی معروف است. شب‌هایی که در آن عده‌ی زیادی در کازینوها مشغول اند، این‌ها هم همان‌جا با اباعبدالله محرم را گذرانده‌اند

و حالا شدند مسافر کربلا.

و در این مسیر هرچه از مهربانی و خوبی عراقی‌ها بگویی کم است.

 

تا قبل از اینکه تیغ آفتاب بالا بیاید، سعی کردم هرچه در یادم از ندبه یادگار مانده را در دلم بخوانم.

بیشتر دنبال یک نفر می‌گشتم میان این آدم‌ها

هرچند می‌دانستم چشم‌های من آنقدر گناه کردند که نمی‌شود او را دید، ولی خیلی دنبال صاحبم گشتم.

اصلا مسیر پیاده روی اربعین مثل روز محشر است که دنبال صاحبت می‌گردی که پناه ببری

این سبب متصل بین الارض و السماء

این صاحب یوم الفتح و ناشر رایه الهدی

این مولف شمل الصلاح و الرضاء

این الطالب بذحول الانبیاء و ابناء الانبیاء

ایـــن الطالب بدم المقتول بکربلا

 

 

ان شاءالله ادامه دارد.

پی نوشت: در ادامه عکس‌های پیاده روی اربعین را هم خواهم گذاشت.

  • ماشیح

نظرات  (۴)

  • علی نیک فرجام
  • سلام
    حاجی الان وقت کردم از اول وبلاگت پستهای اربعینت رو بخونم
    آتیش زده بودی ، دودش رفت توی چشمامون اشکمان در آمد.
    باقی بزن ، ببینم کجای کاری
    من الغریب الی الحبیب
    پاسخ:
    عزیزی داداش
    عشقی
  • مجید شکاری
  • نمیدونم چرا عراقی ها رو خیلی دوست دارم
    آدمای مخلصی هستن
    جنوبی های ایران هم اینجور هستن
    پاسخ:
    خیلی مشدین
    من دیوانه جنوبی های ایرانم
    خرمشهر
    آبودان
    اهواز
    طرز نوشتم تابلویه
    یک دونه ای
    :)
    سلام به به جانم
    اره
    میکشی مرا ح س ی ن
    پاسخ:
    سلام اهل نی
    خیلی عشقی
    حالا با ای پی داخلی هم بیای میشناسیمتا عینک افتابی نزن :D
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی